یک: صورتت را پاک کردند ...امواج سیاه ... بازهم ماه را چون آینه ...منعکس می کردی ... دو: وقت سلام گفتن تو ...می لرزید پای من ... اضطراب موقع رفتن تو ...کاملا مشخص بود ... سه: سراغ موی تورا می گرفتند انگشتان من به نیمه شب ... رفته بودی و لمس بالشت ...جز لمس اشک هدیه ای نداشت ... چهار: خوراک قلم بود نوشتن از کبودی چشمت ... حسودی اشیا را میان دست خود به چشم می دیدم !!! پنج: مهدی (ع) که می رسی و مرا,ایدل ...ادامه مطلب