بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟

متن مرتبط با «دیوانگی» در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ نوشته شده است

دیوانگی تو ی چشم هایت معنی نداشت ..." شانه هایت را برای گریه کردن دوست "داشتم!!!

  • یک: درون قلب مرا جسته ای که ..." عشقت نیست"... نگو که  هیچ خودت هم ... از عشق ... بویی نمی بری!!! دو: کشته ای مرا وروی جسد چشمم قدم می زنی ... دوستت , ...ادامه مطلب

  • نگاهت ...ماه آسمان...سرنوشتم بود ...وپاشنه دیوانگی بر کنج مغزم !کتابتی از تقدیر ....

  • یک: درنوردیده ام هزار سال ماه تو را ... به یک شب خندیدی و "شمس"بر آمدی... دو: تو را بین بازوانم گرفته بودم "مثل نفس" "نفس گرفت"ولی بازوان من تورا رها نکرد ... سه: عشق را توی سفره بین ما تقسیم می کردند ... شکم گنده ها کمتر خوردند ..."مرغ "خوشمزه تر ب,آسمانسرنوشتم,دیوانگی ...ادامه مطلب

  • نازنینم ...رنجش از دیوانگی هایم خطاست ...

  • یک: درتب تو بودم ...که رویایت گریخت !... سوختن اندازه دارد...زندگی وا می دهد !!! دو: مرحم درد من کهنه ...نو شدن بود و تو ...تو هم داشتی ... من سرا پا زرق و برق باشم ...که دردستان پیرتو ...بدرخشم ...اری!!!! سه: یاد آن لحظه به خیر که یک بوسه فرستادی و من ...درجمع ... آن قدر جوان بودم که پنداشتم برای من است !!! چهار: کلاس اولم و دکترا گرفته ام ...از بس که می نویسمت: ای ماه جوان بودی و من بیسواد ..,نازنینم,دیوانگی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها