رقص کهکشان ها ...

ساخت وبلاگ




یک:

سهم تو از من ورقه ی امتحانم بود ...

قرار بود صحیح کنی که "شدم "بیست!!!

دو:

مست بودی میان دست های یار ...

بوی یاسی ات مراهم مست کرد و برد به قنوت ...

سه:

به تنهایی از میان شعرهای تو گذشتم ...

رد شدم اما بعد قلبم دیگر برای خودم نبود ...

چهار:

مادر شده ام برای چی ؟!برای همین روزهای سخت ...برای اینکه وقتی پسرم رفت ...گم شد ...ناپدید شد ...محکم بایستم !!!...

نه !شوخی نمی کنم ...وحید بین دخترانم و برادرش از همه مهربانتر بود ...ولی همیشه گم می شد ...ناپدید می شد ...می رفت ...

................................................

گریه کردم ...غصه خوردم به همهی زن های همسایه که پسرانشان کنارشان بودند حسودی کردم ولی ...

از خودش چه برده بود ...یک ساک ...اصلا هیچی ...همه برای دلداری می آمدند و تازه بیشتر می سوختم ...چرا پسر معصومه خانم نرفت ...نسترن خانم پسرهایش همه رفته بودن آمریکا .پسر فاطمه خانم دکترشده بود ...دلم می سوخت ...نامزدش مظلوم بود .تپل بود . جوان بود . یک جا می نشست و چادرش را محکم می گرفت ...صدا از صدایش در نمی آمد ...هی گریه می کرد ...بعد لبخند می زد ...

.............................................................

چه می دانستم گم شده ی جنگ یعنی چه ؟شاید فردا می آمد ...شاید اصلا نمی آمد . فتانه آمد و گفت ...رفتم به فکر ...بعد رفتم امامزاده صالح وزار زار گریه کردم ...نامزدش می خواست ازدواج کند ...فکر می کردم به روزهای زندگی شان ...

.....................................................

من هنوز 4 تا بچه ی دیگر دارم یک پسر و سه دختر ولی ...

وحید کو؟اگر مرا می خواست می رفت؟یک شب خوابش را دیدم ...داشت سرکوچه فوتبال بازی می کرد ...افتاد و گریه کرد ...آمدم بلندش کنم دیدم نیست ...گم شدن ...وای گم شدن ...

بچه گم شدن ....


پنج:

سیاه بود لب تو ...از بس تمشک بود لبت ...

میان پنج سالگی ...به شیرینی سی سال من بودی ...

شش:

مزار شش گوشه ات را خواسته ام از زهرا (س)...

که باید از مادر اجازه خواست دیدار فرزند شهید را ...

هفت :

نرفتی از یاد من ...با هیچ خاطره ای ...

درد داشت یاد تو ...زاییده بودم تورا ...


هشت :

ترامپ را دوست نداشتم و او مرا دوست داشت ...

شماره می خواست ندادم و آخر سر گفت:

no ...iranian ...!!!

نه:

پراید موشک شد و بالای جو دنبال نامزدش بود ...

بنز همین پایین تو نیاوران نامزدش را زیر کرد !!!

ده:

...:خانم مددی ...امسال عید سعی کنید عمل جراحی نکنید ...

بنده:چشم !قربون دکتر چیزفهم واللا . داشتم می دویدم .

حالا بمونه سال بعد !!!انگار عجله دارم !!!

یازده:

مهدی (ع)داری می آیی معلوم است ...

درمملکت ...باران دیگر بدون خبر می آید ...

دوازده :

ممنون!واقعا اونایی که زحمت می کشن و از راه های دور می آن و منو خوشحال می کنن ...

................................................................

داستانک امشب تقدیم به منطقه ی دارالشهدا منطقه 17 که 19 سال درخدمت فرزندان پاک این منطقه با افتخار بودم و هستم 


بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 349 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 15:12