وای که پیراهن یوسف!کفنم شد!!!

ساخت وبلاگ

یک:
تنفس مه ازکلاه کوه ...
جانم خرید ...اما ریه ها بوی تورا رد می کرد !...
دو:
صدای عشق می داد ...هزاردستانم ...
بهم فشرده بود و بال نداشت ...بگریزد !!!
سه:
داستان " خردانا " یکی از داستانهای مورد علاقه ی من است ...
این خرباهوش !احوالات جوی را ازطریق رادیو صاحبش به حیوانات ترسوی مزرعه می فروخت !...
درانتها معلوم شد که چندان هم دانا نیست!!!
چهار:
پنج ستاره خدا داد به عبدش عبدالله (ص)...
که خودهم بگیرد آن نشانه را ...عبایش بود!!!...
پنج:
واحد صنفی نداری توی پاساژنگاهت؟!
هرکس آمد خانه ای داشت ...حیف ماها تاجریم !
شش:
دست های گوسفند بسته بود و چوپان می بردش ...
خیال می کرد این سواری به خاطر صدای کمترش است ...خر چوپان ریز ریز می خندید و دندان هایش بیرون بود ...
مادرش درکودکی به اوگفته بود:پسرم!خربودن گاهی بهتر ازگوسفند بودن است ...
باربکش ولی قربانی شکم کس دیگری نشو!!!...
هفت:
به دنیا آمدن شجاعت می خواهد ای نوزاد ...
تو کلمه ای ...که اگر خط قرمزرد کنی ...می میری !
هشت:
دستان عباس(ع)درقنوت آسمان را می خرید ...
چرانفروشیم فخر...به دستی که دست خدای دستش بود!!!
نه:
آقای بنز:خانم پراید لطفا یه دستمال معطر بدید می خوام صورتم رو باهاش پاک کنم !...
خانم پراید :چی؟نونی که امروز خوردیم مال هفته ی گذشته س بعد تو داری صورتتو با دستمال معطر پاک می کنی؟
آقای بنز:خانم من آنتیکم ...بازاریای قدیم الانم دنبالمن ...تومنو گول زدی !
خانم پراید:برو بابا !پزو 206 تازه اومده بود خودشو کشت بابام ...ما فک کردیم تو چی داری خودمونو بدبخت کردیم ...پاشو پاشو...کراواتتو بازکن ...آهان!
ده:
گولت را نمی خورم و خودم را نمی بخشم !
مادرعزیز!که مسئولیت پدرمان راپذیرفته ای ...که بسیارسخت است ...
نمی خواهی حتی یکی ازما بداند درون خانه چه خبراست ...
هنوزبوی عطر و ادوکلن می دهید و بوی ناهاو شامتان می پیچد ...
"ولی کنیزتم ...به خدا که انقدر ماهی ....."
...............................................
می خندی به حال همسایه همکار فامیل دوست ولی وای به حال روزی که بیفتی ...
البته که چشم خورده ای ...خیاطو کوزه و ........
بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 292 تاريخ : چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت: 23:11