نشسته ماه شب چهارده که سیر ببیند ...حلول احمدی ات ...حله ی محمدی ات را ...

ساخت وبلاگ

یازده:

وقتی حضرت رسول به دنیا می آن ...دنیا دچار تخول میشه و بعضی ها متوجه اتفاقات مهم در اینده می شن ...اون موقع که زمین و زمان به پیشرفت امروز نبوده اونطور بود ...یعنی الانم هستن کسانی که تحولات جهان رو از علائم می فهمن و اطلاع دارن؟

حتما هستن .ولی این داستان ها رو به هر نامحرمی نمی گن...از اون طرف امام صادق علیهم السلام به دوعلم بسیار مهم درکره ی زمین یعنی فیزیک وشیمی اهمیت می دادن واز همون کانون علمی ایشون ادامه داره تا حالا...باورش سخته ولی حقیقت داره که فیزیک یه بخش مهم از علومیه که ما بلدیم ...حتی ماورالطبیعه که متافیزیکه و پرداختن به زمان که استاد خیام بهش پرداختن و بعدها هایده گر اومده و به شکل امروزی بیان کرده ...اگه کسی بتونه کتاب زمان هایده گر رو بخونه متوجه میشه که فیزیک و جسم درگذشت زمان چه موقعیتی داره ولی پس خیام چی؟

.........................................

اهالی تسنن هم عیدشونه ...عید بزرگی که واقعا واقعا براهمه مون مهمه ...

دوس داشتم یه هم چین شبی مسجد النبی بودم ...آدم هرچی پیر تر میشه اهمیت این جور سفرا رو تو زندگیش درک می کنه ...

البته که خدا اینجاست تو دلمون ولی اونجا که می ریم نزدیک نزدیک به خدائیم!!!نه !نزدیک به دلمون ایم ...

این عید رو به همهی ملت ایران از شیعه و سنی تبریک می گم ....

.........................................

خیلی خسته ام ...ممنون که ازم غلط نمی گیرید ...

انقدر مهربونید مه منو همیشه با نمره ی "نمی دونم "قبول می کنید ...

می دونم بالا خره یه روز یه  بیست از شما می گیرم !!!

ده:

رهبرم ...

میلاد دوعشق است و ماهمه عاشق عشقیم ....

عشقی که خدا بخشیده به ما ...

دردل مان می جوشد ...


نه:

بچه های عمه لیلاند:(سوزوکی ...سوزوکی ...سوزوکی ...آبی ...قرمز ...مسی...)(سه قلو)

مامان بنز:

می شه تعظیم نکنید ؟!مامانتون شمارو با فرهنگ ایران بزرگ کرده باباتونم که اصلا ایران نبوده ...آخه چطور؟

سوزوکی ...سوزوکی ...سوزوکی ...باهم:

مادربزرگ زاپنی مون "لیزی فوردستون"!

مامان بنز:

چی ؟این که یه اسم انگلیسیه؟

سوزوکی ...سوزوکی ...سوزوکی...باهم:

بله ولی پدرش زاپنی بوده و در ژاپن بزرگ شده و بعد از رفتن پدرمون به ایران اومده و پیش ما بوده!!!

مامان بنز:

(زیرلب):منم اگه حامی داشتم الان ده تا بجه بزرگ کرده بودم ...بختاور!

ننه خاور:

بنزی:دخترمن دیگه مرده !می فهمی ؟

هشت:

ترومپ جون!دارم می آم ویزا بگیرم می دونم 1می دی!

بی خیال!برات پسته می ارم ..نریزی تو کوچه!!!

هفت:

شکسته اند قاب عکس مرا سر دعوا و ناراحتی ...

که من عشق هر دوام ...مادرم و همسری!!!


شش:

مزار شش گوشه ات را صدا می زنم یا حسین (ع)...

که کربلا مرا نخواست؟چقدر مگر بد بودم؟

پنج:

پنجره قطار مهم است ...

هوا می اید !درختان با سرعت می روند و خیلی چیزها ثابت می مانند ...

یکهو می رسی به ایستگاه و دلشوره می گیری که ایا لباس هایت مرتب است ؟بعد 5 ساعت یا بیشتر که نشسته بودی ...

. بالاخره موقع پیاده شدن از پنجره معلوم می شود ...درشهر چند نفر منتظرت هستند !و دلشوره دارند که تورا دوباره ببینند ....

چهار:

چاقو گلوی سیب را برید و گریه نداشت!!!

اما پیاز قرمز!جگر سوزاند از داستانی که نمی دانستم!



سه:

چه خرابی بود ذهنم!اشفته و ویران بود ...

درلحظه همه جمع شد و ...سوی دلت افتاد ...

دو:

دست تو عشق داشت و من چه می دانستم ...

بدون لمس هم!می شود عشق را بین دودل تقسیم کرد ....

یک:

سراغ تو را از ماه گرفتم گفت:

تو ان ستاره ای که هرسال یه بار ...به من می خندی!!!


بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 199 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 22:20