شایعاتی در مورد من !!!یا چگونه توانستم آن جاهایی که باید باشم نباشم!

ساخت وبلاگ
یک:
رفتم و تازه دانستی غربت یعنی چه!...
سال ها بود که غریب بودی و خود نمی دانستی!!!
دو:
بستی دست من را که غواص عشق تو ...
بمیرد میان اقیانوس ...
که با مرگ فراموش کند ...عشقت را ...
من خودم سال ها بعد ...پیدایم شد ...
درحالیکه می خندیدم ...به رسیدن دوباره ام به تو ...!!!
سه:
بسته ام موی خودم را با صدای موی تو ...
شانه می کردی دلم را ...موی من اشفته می شد ...

چهار:
یوسف!
دی آمد و در زندان سرد من!
شنیده ام بیشتر به آغوش گرم خدای ...معتقد هستی؟!!!
پنج:
بوی کفش هایت با یاس هایی که می ریختم عوض می شد ...
پدر!دیگر کجای مردی که مثل تو ...
به پای زندگی من بایستد!...
شش:
مزار شش گوشه ات دوراز من و من دوراز تو ...
هرجا که باشم می خوانم آن زیارتی ...که به هم نزدیکتر شویم!...

هفت:
رفته ام از جان و بالای سرم خنده ی توست ...
خنده کن!مردن من ناشی از احساس بی حد شماست!...
هشت:
ترومپ!من نبودم!هیچ نگفتی پس کجاست؟
بیب و بیب و بیبو بیب و بیبو بیب!!!
نه:
پراید:
مامان !یادته!خانم مددی چیا از ما می نوشت!می خای دوتاشو بخونم؟!
بوگاتی:
فشار عصبی براش بده!
بابا پژو:
از خونه ی من برید بیرون!
اصلا پراید مگه تو ازدواج نکردی؟
پراید:
بابا!من از شما معذرت می خام از بیمارستان به اینورم دنبال پدرواقعیم به خاطر شما!نرفتم!دیگه بس کنید!
ننه خاور:
خوب می رفتی!
مامان بنز:
نه!چرا؟
باباپژو:
ببین!مامانت مریض شده!من حوصله ی بحث یا تورو ندارم!مثل اونم بلد نیستم شام بپزم بیا این صد تومنو بگیر برید با بچه ها بیرون پیتزا بزنید!
ننه خاور:
پرایدتو کلا از تو بیمارستان عوض شدی!!!


ده:
رهبرم ...
هستیم و بودیم و خواهیم بود یعنی ...
به ولایت شما ...
زنده ایم و بودیم و خواهیم بود ...

یازده:
یه رو زمطابق ساعت اداری بعد از ظهر پدرم امد منزل ...
خیلی اشفته بود ...به مادرم گفت:خانم جمع کن بریم!
مادرم که خیلی اهل حرف زدن روی حرف پدرم نبود به خیال اینکه می رویم نوشهر منزل خاهرش ...
یه چیزایی رو جمع کرد که بریم ...
پدرم خیلی نگران بود اول رفتیم منزل برادرم که تازه پسرش به دنیا اومده بود ...رفتیم از قضا نبودن ...خلاصه ماجرا این بودکه صدام قرار بود تهرانو بمباران شیمیایی کنه !
حالا شایعه بود یا واقعیت می گم!
وقتی دیدیم اونام نیستن...ماشین گرفتیم رفتیم کرج!اون جا متوجه شدیم که پدرم می خاد ما بریم منزل یکی از اقوام ....
یادم نمیره که پدرم یک ساعت با مادرم که حرف رو حرفش نمی زد بجث کرد که بریم ولی مادرم به هیچ وجه راضی نشد که نشد!!!!
هوا تاریک شد و از بمباران خبر ی نشد !پدرم ماشین گرفت ...دوباره برگشتیم نهران!
تازه رسیدیم که برادرم و خانوادهاش اومدن منزل ما و برادر مجردم هم از سرکار برگشت ...پدرم اصرار پشت اصرار که شب برویم و در اطراف شهر تهران باشیم ...

حالا خودروی برادرم چی بود ...سوزوکی که از نسل جدید خودروهابود یه چیزی تو مایه های ام وی ام!امروزی !
هیچی رفتیم اطراف مهرشهر کرج و همین طور داشتیم چرت می زدیم ...که ...حمله هوایی رخ داد..
دیگه ساعت از دوازده شب گذشته بود ...
ما و برخی خودروهای دیگر!که مثلا زرنگ بودیم صدامونو تو بی برقی و آژیر قرمز در نیاوردیم ...
اما چشمتون روز بد نبینه!به فاصله ی کمتر از 5 دقیقه هواپیماها برگشتن!چون تهران ساپورت هوایی می شد و اونام انگار مجبور باشن!بمبارو یه جایی بریزن ...عدل ازقضا بمبارو اداختن اطراف کرج!!!
یعنی چی/
یعنی چند صد متری ما!یعنی خودرو ما که همه مون توش بپرس بودیم ...سه متر می پرید بالا می افتاد پائین ...چنان نعره هایی می زدیم که نگو!هیچی دیگه !ده پونزده تا بمب کناردسمون منفجر شد ...حالا شانس آوردیم شیمیائی نبودن!
بعد با حال خیلی خوش!ساعت 4 صب اومدیم خونه ...تا فرداش من برم مدرسه و بقیه برن سرکار !!!

بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 243 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 15:11