وداغ چشم های تو از همه سنگین تر است ...مظلوم بودند و گربه ای !

ساخت وبلاگ
یک:
به بهشت راهم نمی دهند دگر ...می دانم!
نماز به قبله ی تو خوانده ام که عاقبتش ...جهنم است!
دو:
ذهن درگیر یعنی خوراک فرهنگی ...
یک لقمه گرفته ای و مزه اش درکام است ...
سه:
ساق پای یوسف را شکستن مرد می خواهد ولی ...
خوب تر آن است که " زنانه " درزندان مکافاتش دهیم!

چهار:
سیاه تر از سیاهی موی تو ...شب نیست...
درگیرم و خورشید می آورم دلیل ...
پنج:
بیچاره گان عاشق می شوند و خوشبخت ها معشوق ...
باور نمی کنی!
یکبار داستان شیرین را بخوان!
شش:
مزار شش گوشه ات سیرم کرد ...
نه از زندگی نه از عشق ...از ماجرای آزادگی ...

هفت:
و فکر می کنم یکی از پسر تنبل های کلاس تلگرام را کشف کرد یعنی یکی اختراعش کرده بود بعد پسر تنبل مورد نظر کشفش کرد و اولین بارهم برای تقلب اینکاررا کرد و عکس و فیلم مورد نظر را گذاشت ...
واستاد می پرسید این ها یعنی چه؟و پسر تنبل کلاس می گفت تلگرام است استاد!هرچند من تا دیروز که تلگرام قطع نشده بود به همه می گفتم تلگراف درست است و چه خوب است فرهنگ سازی!!!
پسر تنبل های کلاس بیزینس دارند باهایش و موبایل و لباس و اینها می فروشند و یکیشان آمده بود خواستگاری دختر همسایه و همه چی داشت ولی بعضی ها که پسرخاله اشان دردولت است حسودی کردند و به خاطر یک عروسی ساده کاسه و کوزه ی ملت را بهم ریختند !!!
تروخدا می بینی!!!
هشت:
ترومپ!
نه آمدنم بهر تو بود و نه رفتنم!
ولی تو آمدنت بهر من است و رفتنت نیز هم!
نه:
مامان بنز:
شرایط خریدت پراید عوض نشده؟
پراید:
چرا!دست های پنهان که می گن همینه!
بابا پژو:
همه تورو دوس دارن!زاحتی!ارزونی!خوشگلی!رنگ و وارنگی!سرعت داری!و درنهایت ارابه ی مرگی!
پراید:
ای بابا!با من میشه الان خونه خرید؟
ننه خاور:
چرانه بزرگوار!تو تهران پسندی!!!


ده:
رهبرم ...
کجاست حقیقت های گم شده ...ما درپی آنیم ...
که باعشق هم می شود رسید و ما عاشق عشقیم ...

یازده:
بعضی پیرمردهای قدیمی می توانستند داستان های خوبی از جوانی شان برای ما بگویند ولی گنجینه ی دلشان را هیچ کدام از ما جوان ها نخریدیم ...
پدرم تا می آمد صحبت کند هر کداممان خودمان را به کاری می زدیم ولی با این حال داستان های زیادی از ایشان شنیده بودیم ...
بدی قضیه اینجا بود که تضاد فکری عمیقی داشتیم ما با گذشته حال نمی کردیم تاریخ برای ما مفهوم نداشت . انتزاعی بود خیالی که نفرت انگیز بود و دیگر با این حال طرز فکرمان مشخص است ...
درحالی که لمس گذشته برای ایشان زیبا جذاب و قابل لمس بود ...
یادم نمی رود که پدرم بسیارهم امروزی بود پیپ می کشید و قهوه می نوشید اگر این ها را جالب بدانیم ...
بعد از یک مدت خسته شد ...همه ی چیز را ترک کرد جز عبادات شخصی ...
نمی دانم بعضی پیرمردهای دیگر چرا مرا به یاد او می اندازند ...
شاید اصرارشان بر مرور خاطرات و یا حس دیگری ...
دوستان واقعا چطور می توانیم گذشته را حذف کنیم ...ما گذشته اشان را محل نگذاشتیم .خیلی جاها خودشان و گذشته اشان را حذف کردیم ...
یواش یواش زمان قدر قدرت دارد به سراغ امثال من هم می آید برای فرزندانم چطور قابل قبول خواهم بود می دانم که نمره ی قبولی نخواهم گرفت و حوصله شان نمی رود که بگویم ...

"آه از روزگاز"!

دوازده:
یعنی دلررو کی اختراع کرد؟ یا مثلا شکافنده ی خیابو نارو تا من شخصا عصرروز تعطیل خدمتشون برسم!



بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 362 تاريخ : چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت: 9:14