آن که رخسار تورا رنگ و گل و نسرین داد....صبرو آرام تواند به من مسکین داد!!!

ساخت وبلاگ

یک:

درسایه ی مژگان شما ... من و یار خندیدیم ...

سال هاست که بی خیالید و ما ... می خندیم!

دو:

لب های من هزار تکه شد و واژه ها تمام .

درحنجره سکوت لانه کرد و تو ... نشستی!

سه:

موهایت را بریدی و انداختی کنار ...

انگار انگشت های من ... بریده شد!


چهار:

داستان های تو و من ... دیگر انتها نداشت ...

درانتهای داستان های تو و من ... وهم و سایه ها ... می لولیدند!

پنج:

ریختی چای توی سینی و فنجان های خالی ...

با دهان باز به تشخیص تو ... " درداستان من" نگاه می کردند!...

شش:

مزار شش گوشه ات را تحویل عشق داده اند وبس ...

عشق می باردش هزار سال است و ما تشنه ایم ...


هفت:

روی صندلی می نشینی و دستور می دهی ...

سال هاست که تقدیر دل ما افتاده دردستور کار جناب عالی!...

صبح شده بزنیدش!ظهر شده پس اب و دانه اش را قطع کنید! سرویس برق چشمانش را ندهید تا کور و کرو لال بمیرد!...

آه ای دستورچی!آه ای ابر قدرت بی بدیل صندلی های بزرگ ! ای جنتلمن سال های قحطی!...

خودکار هایمان می نویسند ... دستهایمان گلایه مندند ... قلب مان خیالاتی شده ... چشم های مان خمارند وگرنه خودمان هیچ کاره ایم !

این همه انرژی ... این همه توانائی !... این همه دل بازی!... آخ مگر می شود صندلی نشین ...رئیس!

کمی باورباش!باور هیچ کس نیستی!باورمن نیستی!یاوردیگران نیستی!وازهمه مهمتر باور خودت هم نیستی!وباورت نمی شود که چه ها کرده ای!

کوتاه بیا!و برو!یا هم چنان برای ادامه دارشدن خودت را باورکن!

باورکن!این همه انرژی را تو صرف کرده ای ! باورکن ! که بالا نشین و دوستدار پائین نشین هائی...

باورکن!...

عزیز من!

هشت:

ترومپ!

نرم و آهسته اگر می آئی ...

مواظب ترک تنهائی چینی من باش!

نه:

بابا پژو:

بنزی جون!بچه هارو بیدارکن ... حلیم خریدم!

مامان بنز:

آخه مرد!تو دیدی بوگاتی و بچه ها از این چیزا بخورن!بعدشم اول صب جمعه ریخت پرایدو دیدی؟!

ننه خاور:

بنزی جون ...خودت زائیدی!

مامان بنز:

بگم غلط کردم!مردم چی زائیدن ما چی زائیدیم: پرداو میتسوبیشی...هیوندای ... ازهمه مهمتر هیبریدی!!!

بابا بیوک:

بنزی جان!حرص نزن! ماکه چیزی بهت نگفتیم!!!

ده:

رهبرم ...

کبوترجان آزاد است و بال می زند ...

درهوای شما و آل علی (ع) هزاران سال ...


یازده:

دوست داشتن بی حد و حصر نیست ...و البته که مرزی دارد ...

مرز اخلاق و ادب و صد البته حوصله و کشش!...

مرزهای فیزیکی و مرزهای حسی و شخصیتی ...

شکستن اش هم یک نوع دیگر عشق است ..." گاهی البته" احترام است و کمک! 

که بعضی ها برعکس دنبال شکستن هایی هستند که پررو گرایانه جراتش را دارند!

جائی تمام می شود هم عشق و هم بی پروائی طرف مقابل... که بی پروائی هم حدی دارد ...

دوازده:

از کوچه ی شما گذشتیم و صدیار عاشق دیدیم ...

گفتند درانتظار شما درصف اند ... یا مهدی(ع)...

سیزده:

دیوانه وار دنبال خبرهستی و از یار خبر نیست ...

اخبار نمی ایدت از یار و از یار خبرنیست ....


چون ماهی درون ساحل افتاده ای و درتب و تابی ...

جان می دهی کنار ساحل و از یار ...خبر نیست!

چهارده:

لیلی به شکنجه های مجنون ... عادت دارد ...

هرروز پرونده اش زیر بغلش هست که از مکتب بگریزد!

پانزده:

ای فضای مجنی مجازی!

ای گوگولی ترین دوست ما ...

ای قلب مجاز ی ما ...

ای راحت ترین وسیله ی ارتباطی ..

ای دیونه!

دوست داریم ...

..........................................

عزیزم توکه نه به امار ربط داری و نه نوشتن چرا فکر میکنی من چاپلوسم!اه!


بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 221 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 1:32