مرزها سهم زمینند وتو سهم آسمان....آسمان شام یا ایران چه فرقی می کند؟

ساخت وبلاگ
یک:
درکمین پروانه های چشم تو ...
                                         درشکل چون لاله ام ...
مرا نمی بوسی و قدر بهار احساس من ...
                                                 نمی دانی!
دو:
گناه نکرده ام!...آن بود که : در میان دست های تو ...
جان ندادم و به زندگی خویش ... ادامه داده ام ...
سه:
چون عنکبوت !
درمیان تارهای خویش... صدها هزار بیت سرودم!
اما ..." در ادعای گرسنگی"!
هیچم!
میان تارها...
فریب خورده ای نبود!...

چهار:
مرا در سلول های خویش ...اسیر کن!
                                             مباد!که در تکثیر های ادامه دار...
صد هزار لیلی ...
درجنون ...
                 تورا ...همراهی کنند !
پنج:
نابینائی...
سیاهی مطلق است و صدا نوری ست که ...
                                                    دیده نمی شود ...
جسم تو ...
صداست اگر ...
                             چنان زلالی ...
که در تشنگی ...
               خواخم مرد!!!
شش:
مزار شش گوشه ات نصیب ...یا حسین(ع)...
حتی به خواب هم ...هزار شکر ...خدای را...

هفت:
گفته بودم ..که داستان می شود وشد ...
چنان از میان قصه های انبوه بیرون آمدم که باورت نشد ...
داستان تو ...آن یکی داستان بود که با چاقو و قربانی تمام می شد ...
داستان من اما ...آن داستان ستاره ی دنباله دار که یوسف را پی می گشت ...
.....
بهارها و زمستان ها درپی هم امده اند و نقش تو ...قصابی کردن ! حالا داستان قصابی به کجا رسید ؟ بگذریم!
بهارها و زمستان ها در پی هم آمدند و نقش من دوستی با ستاره ها !حالا داستان یوسف به کجا رسید ؟!بگذریم!
....
دوست داشتی که خدای تورا ابراهیم خطاب کند و بت درون تورا بشکند و بگذارد تا اسماعیل از درون تو بیرون بیاید ...اما نشد!...چرا که زیبا هستی!
ولی آنقدر نیستی که خدای آسمان ها برای تو ...جانشین قربانی بیاورد!باید جلو بروی که نمی روی و لنگ لنگان درمیانه ی عشق خدائی و زمینی ...عمر می گذرانی ...هیهات!...
....
می گویمت...که از داستان های خوب خدا " یوسف" باش!ستاره ها تورا سجده کنند و اسیران گناهکار زندان...آدم شوند !می گویی: نه!
می ترسی که خدای تو را درنهایت به من ببخشد!و داستان جوان شدن هم واقعی نباشد!
می خواهی ابراهیم باشی و خدا اسماعیل را به تو ببخشد نه!اسماعیل ات را بکشی!تا از تمام امتحان ها با نمره ی " یک" بیرون شوی!
نمی گذارمت!
....
بیهوده در تلاشی تا از ایمان من برای ایمان (نداشته ات!)هم تقلب بسازی!
برو و ایمان پیدا کن!
که بالا و پائین ...اسمان و زمین!...خدا و شیطان...اهورا و اهریمن!بدانند تو " یوسفی"!!!
ایمان داشته باش...ایمان داشته باش ... ایمان داشته باش ...
عزیز من!
" برای یک یوسف"!
هشت:
ترومپ!
تو این زمونه ...عشق نمی مونه!
عاشقی و عشق چیه ...وفا کدومه!

نه:
مامان بنز:
هنرور!بیا این سینی چای رو بگردن!انگار اومدن خواستگاریت!(ههه ههه)!
بابا پژو:
چی گفتی؟اگه پراید الان اینجا بود می گفتم با اونی!بمن می گی هنرور!؟
وقتی من تازه تولید شده بودم کارخونه تون سه تا سکته رو باهم زد!
ناگهان پراید:
مامان!بیچاره شدم!می خان پولای مردمو پس بدن!من می شم سی تومن!
مامان بنز:
اه برای چی؟من پسر زائیدم!همسر بوگاتی  آوردم تو این مملکت برای سی تومن؟نگران نباش پسرم!تو پسر منی انشالله شصت تومن میشی!
بابا پژو:
ببین پسرم!اگه قراره بچه هات شاهد این باشن که همسرت بوگاتی برگرده بگه " هنرور"!انشالله بشی یه میلیارد !رودست قیمت خودشم بزنی!
مامان بنز:
وا؟!!!
ننه خاور:
واللا!!!
ده:
رهبرم ...
آتشفشان ملت ایران, خموش نیست ...
آنقدر آتش است که دماوند ...خموش شد ...

یازده:
می نشینیم و باهم گپ می زنیم و دنیا را زیر انتقاد می بریم و اصلا حواسمان نیست که چشم های فرزندانمان دارد مارا نگاه می کند ...
چشم هائی که دروغ های مارا باور می کند و هزار داستان می بیند و می سازد که نگو ...
نو جوان و جوان امروز ما دغدغه دارد ولی کو کسی که سره را از نا سره بتواند نشانش بدهد ...
خودمان گیر راست و دروغ شده ایم چه برسد به بچه هائی که دوازده سیزده ساله اند ...
خودمان هم سن شان که بودیم چه عشق ها که نداشتیم و چه رویاها و چه خیال ها ...ولی انقدر گذاشته ایم جلویمان و از همه جا غر زده ایم که نوجوانی و جوانی شان را خراب کرده ایم و رفته ایم و رفته اند!
نوجوان و جوان امروز مثل آب خوردن آرزوی مرگ دارد !البته نه با هدف ! نوجوان و جوان امروز آرزوی پوکیدن و از هم متلاشی شدن دارد البته نه برای ساختن!فکر می کند که بمیری تمام می شود و فکر می کند که بپوکی و متلاشی شوی می آیند و می سازند!فکر می کند دنیای آینده "کانادای" قطبی است !فکر می کند مردم سوئد دارند بدون کار و تلاش ماهی 100 میلیون در می آورند!
غر غر کننده ی عزیز!مشکلات اینگونه حل نمی شود!و از دست نوجوان ده دوازده ساله خارج است!
ببرش بیرون ...ببرش پارک...ببرش دریا ...خیابان...سینما ...جنگل ... باورکن حتی اگر در مدرسه باشد و اجتماع خود را باور کند ...دنیایش بهتر استاز دنیائی که تو می سازی ...بگذار نوجوانی و جوانی بکند تا ...دنیایش را خودش همانگونه که هست بشناسد ...
"دیوانه اش می کنی و بعد می گوئی نسل جدید خوب نیست ...دیگر چه بگویم ...جل الخالق"!

دوازده:
خانم یایا فیلمی ست انتقادی!
وهیچ نگران نباشید اگر می بینید ش ...شمارا می برد پاتایا و برمی گرداند بدون اینکه خطائی کرده باشید!
وبعد به خصوص نسبت به آقایان می فرماید:
خاک برسرتان!عرضه ندارید این جور جاها نروید!
" حالا هر جور که می خواهید عرضه را ترجمه کنید!"
سیزده:
ممنونم ...
قربونتون...


بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 272 تاريخ : شنبه 10 آذر 1397 ساعت: 23:24