فکر می کردی یک لکه روی دنیا هست!رفتی چشم پزشک !معلوم شد!لکه ی قرنیه داری!!!

ساخت وبلاگ
یک:
بسیار از دست چشم شما ...ناراحتم ولی!
هنوز در ارزوی چش م شما ...حسرتم ...هنوز!
دو:
غریبه ایم برای هم ... مثل دو ماهی درون تنگ ...
فضایمان یکی شده ...ولی..." آشنائی" ممکن نیست!
سه:
انکار می کنم که شما عاشق من اید ...
اما به آشکار اقرار می کنم که شما ... در " دل" من اید!




چهار:
بوسه ای خریده ام ...از ستاره ای چون تو ...
اگر گران تمام نمی شد ... به قامت " آسمان" تردید!
پنج:
کشته ای یوسف درون ات را ... گرگ!
من درون زندان پیراهنم ..." زلیخایم"!...
 
باور نمی کنی که خداهم عاشق است ...
صد بار ..اگر بکشی هم ..." زلیخایم"!...
شش:
مزار شش گوشه ات را کنیز نمی خواهند؟...
که بیائیم و دکنار شما ... التفات ها کنید ...



 هفت:
ونگوئید که " عشق" " سیاست " نمی خواهد ... که باور نمی کنم ...
روز اول گفتم که ادامه ی این داستان ممکن نیست وگذاشتم که بروم ...
...
دیدم به شکل پرنده در آمدید خندیدم!که شمائل شما هزار داستان بود و صوت شمانگین!که خنده بر آمد که نال ها اگر از بان شما برآید ...عجیب نیست ...
روز بعد دیدم به شکل قاصدک در آمدید ...خندیدم که شکل شما سبک بود و ساکت و ارام نشسته بودید و در انتظار که ارزوئی بکنم و نفس بر آوردم که بر اورده شود که خنده برآمد که ای لیلا!کجا تو و برآوردن آرزوها ...ولی از شما عجب نبود!
....
روز های بعد آسمان شدید ...ابرشدید ...دریا شدید...زمین شدید ...جنگل شدید ...جگر شدید ... پهلوان شدید ...کارمند شدید ...استاد شدید ...جنگاور شدید ...ثروت دار شدید ... بی بضاعت شدید ... نگهبان شدید ... باز یگر شدید ... فامیل شدید ... واز همه مهمتر دروغگو شدید ... را ستگو شدید ... و گذشت که ..." باور نکردم"!
که خنده ام آمد که هیهات از تغییر چهره!از آن چه بودید و داستان همان بود که ادامه ی داستان ممکن نیست ...که داستان فقط پهن بود و دامن داشت و نه ابتدایش خیلی قشنگ و نه انتهایش درست از آب در می آمد ...
...
غریبه وار از کنار چهره شما گذشتم ...که سال هاست می گذرم ...شاید یک نفر نباشید و شاید یک نفر باشد که میلیاردها نفر است ...
چه تفاوتی می کند وقتی فقط برایتان پهنای داستان مهم است ... چه فرقی می کند که برایتان نقل روزانه مهم است که انگار گزار ش عاشقی   از خود عشق ورزیدن مهم تر است ...
..........
کو؟ کو؟ کو؟ انتهای این گزار ش کجاست؟ که من از شما عاشق تر از آب در امدم ... انگار که باور کرده باشم ...که شما جگرید که پهلوانید ...که شما راستگوئید ... و غیره!!!
....
تا هستید ادامه دارد ...پهنای داستان که از مثنوی خواهد گذشت   ...از داستان لیلی و مجنون عبور خواهد کرد ...به جاهائی می رسد که همه خسته و" ایش " گویان از کنار داستان می گذرند که دیگر که را طاقت این داستان های کچل است!گفته باشم که فردا به نگفتید نیوفتید که ای وای اگر شما ضعیفه ای باشید که می خواستید با ضعیفه ای دیگر شوخی کنید ! و هیهات که داستان " لیلی و مجنون " تان " طنز" خواهد شد و پهنای داستان پهنای خنده!که اگر چه من به عشق شما ایستاده ام ولی که است که باور کند ..." دیدار شما برای من هم ممکن نبوده است!...."

" دل نوشته ای همین طوری برای عزیزی" یا ..." گیج نامه"!

هشت:
ترومپ!
درعنفوان جوانی است که دیدیم جهان بی شما هم ...
در گردش است!وباز جهان را بهتر است ...
نه:
پراید:
آخه من از دست شما چی کار کنم؟ پیش خانم مددی آبروی منو بردید!یه هفته اس مدرسه نرفتید؟ آخه برای چی؟
لامبورگینی:
بباباجون شما بلای ما بخل!
پورشه:
آله بابا جون! گیم بخل!
بوگاتی:
می برمتون ایتالیا!محیط ایران مناسب نیست!
ننه خاور:
اینا ده دوازده ساله شونه وسط لهجه ی ایتالیائی و ایرانی موندن!همین اینا رو بردی دوبی ایتالیا !خرابشون کردی,!گذاشتی غیر انتفاعی بدبختشون کردی,!
بوگاتی:
ننه جان!ما خارجی هستیم!ایران بی قانونه!
مامان بنز:
ده! هی می خوام حرف نزنم!فک می کنی خبر ندارم تو همون ایتالیا بابای پدر خونده ات چیکاراست؟
بابا پژو:
پراید!بیا این بازی کامپیوتری...وصل کن روزی 1 ساعت باز کنن!حواستم بهشون باشه!همه جای دنیا, همینه...اگه ننه باباس درست و حسابی بالای سر بچه نباشه!
بابا بیوک:
منو ببین آه این پسرمه!تو رو ببین آه این پسرته!پراید و ببین آه این پسراشه!
مامان بنز:
واقعا به به!چه شاهکاری!
ده:
رهبرم ...
افرین به ملت ایران که عشق نیست ...
که پیش عشق ملت ایران ...کم نیاورد ...


یازده:
دروغ چرا که می خواهم از یک لذت خصوصی برایتان بگویم که تا به حال نشنیده اید به نام" دانش آموز آزاری"!!!
والبته که این لذت بخصوص در مدارج عالی می شود " دانشجو آزاری" !
در طرح سئوالات سخت لذتی ست که در انتقام نیست!که وقتی چهره ی گیج و واگیج دانش آموزرا می بینی تمام خستگی های ناشی از کلاس شلوغ و بی نظم از یادت می رود و حال می آئی !و صد البته هستند دانش آموزانی و دانشجویانی که در پاسخگوئی " یک " اند!و همان سئوالات را طوری می نویسند که می گوئی : " ایول!"
امروز از آن روز هاست که من بنشینم مقابلم آجیل بگذارم و تکیه بدهم به بالشت و بعد ورقه هارا صحیح کنم و بگویم" " هان!کوچولو!سئوالا رو جواب ندادی؟ خیلی که سخت نبود؟" وچهره ی تک تکشان بیاید جلو چشمم!
" یوهو"!
" البته وازه ای هست به نام ارفاق که در ارفاق لذتی ست که در انتقام نیست!به نام 0/5نمره به 9/5" به به!!!
دوازده:
خدایا کمکمون کن! تو این دنیا, که وقت ارفاق از تو نمره بگیریم !کمکمون کن که روسیاه نباشیم ... دنیا, پراز سئوال های شماست که ما بلد نیستیم!

سیزده:
به یاد گرسنه ها باشیم ...سرزمین ما پراز غذاهای محلی شاد و خوش مزه است ...نوش جونتون ...
بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 211 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 2:57