حتی به خنده‌ای شده مهمانمان کنید...زلفی نشان دهید و پریشانمان کنید...

ساخت وبلاگ
یک:
آشفته ام ...انقدر که پیراهنم ...فدات !
فریاد می زند که عوض کن وجود خویش!...
دو:
روی بند اسمان انداخته ای هزار پیراهن سپید ...
حالا اگر دنیا لباس ساه بپوشد ...تو حاضری ...
سه:
مرغ دلم آمده ست به زبان که بخواند نوای دل ...
حیف از قفس !که ساختنش از هوای تو !
چهار:
آنقدر کوته فکر ...که ریاست طلب شدی !...
آنقدر بزرگ منش ...که کارمند خانه ای!
پنج:
غرق یوسفم درچاه و نامم ...ماهتاب!
تا فردا خداهم قادرنیست ..." شنا " یادمان دهد!
شش:
مزار شش گوشه ات را اگر از دنیا بگیرید ...
ما آماده ایم که دنیارا از خدای پس بگیریم ...


هفت:
و آن گونه بود که دانستم تو ...دروغ می گوئی!
سال ها از کودکیم گذشته بود و داستان پینو کیو خودش دروغ بزرگی بود برای کودکان !چه خلقت بشر از آب و گل بود نه چوب!
...
همواره می اندیشیدم همه دروغگویند!همه می خواهند گلیم خودرا از آب بکشند بیرون ...اما آن طور که تصورم بود نبود ...
پی بردم عشق ها انواع گونا گون دارند   و درهر عشقی نمی توان دروغ گفت!....
...
تا به تو رسیدم!راستش را بخواهی یکی از انواع دروغ درزندگی من مغفول مانده بود و آن اینکه:
راستش را نمی گفتی و نه دروغش را!مثلا صد بار باید می پرسیدم کجا می روی و چکار می کنی و می خندیدی و می خندیدی!
...بعد از خود یک سئوال پرسیدم که از سرشتم ناشی می شد ...تو می خواهی با حقیقت چه کنی ؟ تو هم درنهایت راستش را نمی گوئی ؟ یا می خواهی کلا حقیقت را بگوئی ؟!!!
با خنده گفتم : سرم را می دهم بالای دار ...حقیقت را که نمی توان کتمان کرد ...باعث دل خوری ست ولی ...می گویم!
...
واکنون زمان های زیادی ست که از جوانی من می گذرد ...نه از تو که از هزاران دگر دروغ شنیده ام ...ولی دروغ از تو دریغا که اعتماد مرا به باد داد ...چرا که حتی راستش را هم نمی گفتی ...باز از نظر من دروغ بود ...
...
دیوانه وار واژه دروغگوئی پی من می گشت ... اینکه چون لقب بیندازمش گردن دیگران یا اینکه در بازی با کلمات خرجش کنم ...اصلا می خواست دهانم را آلوده کنم که ...
دانستم خیلی ها از جمله تو ...می ترسی مرا ازدست بدهی ...!
....
پشت نصف دروغ ها عشق بود !این که نمی دانستم تو کجا می روی و از کجا می آئی و چه می خوری و چه می نوشی !عشق بود!...
تجربه آموخت که تورا کنکاش نکنم !که اززبان تو راستش بیرون نیاید!نه بی خیال مطلق!که از دنیا مهم تر بودی !که عشقی بزرگوارانه سالها چون موج های دریا تورا رها می کرد تا دوباره به آغوش ساحل باز گردی ...!
....
ودروغگوئی برای بعضی  عشق ها مر گ است ...که خود می دانیم چقدر قسم خورده ایم که راستش را بگوئیم و خود می دانیم چقدر غیر واقعی و ببزرگ نمتئی شده گاه به گوش ما می رسند ...که بلد هم نیستیم در برابرشان سکوت کنیم که اگر بکنیم ...دیگران به حالمان نخواهند خندید ...
" دوستت دارم دروغگوی بزرگ"!!!
هشت:
ترومپ!
ودیگر ترانه ها ...نمی توانند ...
مرزهارا از یکدیگر ...جدا کنند!

نه:
مامان بنز:
کوفت بخوری پژو!از صب نشسته بودم کوفته درست کرده بودم!حالا ننه خاور چی بخوره؟
بابا پژو:
تو رفته بودی بیرون با دوستات پالادیوم!من و ننه خاور و بابا بیوک خوردیم!
مامان بنز:
آخیش!خیالم راحت شد!
ننه خاور:
این همه دلسوزی یک کم مشکوک نیست!
بابا بیوک:
بی خیال!خیلی باشه داخل کوفته ها " علف محبت " ریخته!
باباپژو:
چی؟!!!
ده:
رهبرم ...
کوته اندیشلن نمی دانند راز زندگی ...
زندگی قرن هاست که دررگ های ما جاریست ...با آل علی(ع)...
Et Si Tu N'existais Pas



Et si tu n'existais pas
Dis-moi pourquoi j'existerais
Pour traîner dans un monde sans toi

Sans espoir et sans regret
Et si tu n'existais pas
J'essaierais d'inventer l'amour
Comme un peintre qui voit sous ses doigts
Naître les couleurs du jour
Et qui n'en revient pas

Et si tu n'existais pas
Dis-moi pour qui j'existerais
Des passantes endormies dans mes bras
Que je n'aimerais jamais
Et si tu n'existais pas
Je ne serais qu'un point de plus
Dans ce monde qui vient et qui va
Je me sentirais perdu
J'aurais besoin de toi

Et si tu n'existais pas
Dis-moi comment j'existerais
Je pourrais faire semblant d'être moi
Mais je ne serais pas vrai
Et si tu n'existais pas
Je crois que je l'aurais trouvé
Le secret de la vie, le pourquoi
Simplement pour te créer
Et pour te regarder

Et si tu n'existais pas
Dis-moi pourquoi j'existerais
Pour traîner dans un monde sans toi
Sans espoir et sans regret
Et si tu n'existais pas
J'essaierais d'inventer l'amour
Comme un peintre qui voit sous ses doigts
Naître les couleurs du jour
Et qui n'en revient pas




اگر تو وجود نمی داشتی

اگر تو وجود نمی داشتی

به من بگو چرا باید وجود داشته باشم

برای کشاندن خود در دنیایی بدون تو

بدون امید و افسوس

اگر تو وجود نمی داشتی

سعی می کردم عشق را بیافرینم

مانند نقاشی که زیر انگشتانش می بیند

زایش رنگ های روز را

و باورش نمی‌آید

و اگر تو وجود نمیداشتی

بگو من برای چه کسی باید میبودم؟

با رهگذرانی خفته در آغوشم

که هرگز دوستشان نمیداشتم

و اگر تو وجود نمیداشتی

من ذره ای بیش نبودم

در دنیایی که می آمد و می رفت

احساس گم شدن میکردم

و به تو نیاز داشتم

و اگر تو وجود نمیداشتی

به من بگو چگونه زندگی میکردم؟

میتوانستم تظاهر کنم که "من" هستم

ولی این حقیقت نداشت

و اگر تو وجود نمیداشتی

فکر کنم میفهمیدم

راز زندگی و چرایی آن را

به زبان ساده برای اینکه خلق تو

و نگریستن به تو


دوازده:
خیلی دوستان دارم و مخلصتان هستم
" به گواهی تاریخ"!


بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 320 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:04