خدایا حوصله بده ...پیر شم!

ساخت وبلاگ
یک:
رفتی و فکر نان شبم را نکرده ای ...
نان شبم ...بیت ا بیت غزل می شود هر شب!
دو:
بطور خاص من شیفته ی شما بودم ...
لطف کردید و در شعبده ی چشم ...عشق آوردید!
سه:
روی دریا خوابیده ...
                          هزار ماه از آسمان ...
این آینه هزار تکه است ...
                                 ولی وقت رسیدنش به ساحل ...یکی ست ...
چهار:
بفروش بوسه هات ... به صدها لب من ...
دیگر گران تر از جان به لب رسیده ؟...
پنج:
سیب هارا سوراخ کردیم و توی دلشان رقصیدیم!
ما همان کرم درختیم ...شما غصه نخور!

شش:
مزار شش گوشه ات را بالای ابرها ...
چنان ستایش خورشید هست که ما هیچیم!
هفت:
و توی عشق ...تو که بودی؟!
...
روزی روزگاری تو را که دیدم ...داشتی تقدیر عشق مرا می نوشتی ...
و صدای قلمت آن قدر توی ذهنم پیچیده بود و انقدر اضطراب و هیجان داشتم که می گفتم:این خدای دیگر چگون تقدیر مرا بنویسد؟!...
...
تمام شد و رفتی ...درحالی که می دانستم تو رفته ای و تقدیر عشق من ...لابد جدائی و رفتن شما بوده است...که ناگهان ...زمانی بعد دانستم ...نه فراق!نه جدائی!نه راه دور و نه رفتن جنابعالی !که عاقبت من ..." وفات " است!
...
نترسیدم که چون می دانستم عاشقان نمی میرند!و بیم نداشتم چون می دانستم که حداقل تو زنده ای ... ولی هیهات!بخشها ئی از تقدیر که شما نوشته بودید   ...تغییر کرد!
" رنج" مذابی که باید می نوشیدم!" خلا" نداشتنی که باید با پوست و گوشت و استخوانم لمس می کردم و " درد" که درمان نداشت!...
در پیچا پیچ زندگی گاه صدای خنده اتان را می شنیدم که از دست پاچگی من ...از گیج بودنم می خندید ...و سر به آسمان می گرفتم که نه جان خودتان!لایق اش نیستم!
...
در شعرها می خواندم که بعضی ها چقدر خوشبخت اند ... دست نوازشی هست و بوسه ای و دردا!حسادت که بخت من که شما نوشته بودید!از کناره رفتن و بی اعتنائی ...
...
وتوی عشق من ...شما...و توی تقدیر من ...شما ...و توی زندگیم ...شما ...انگار نامه ای بود زندگانیم که پایش را مهر کرده بودید...
...
یکروز چشم باز کردم و از خود پرسیدم:در زندگی جدای جدای تو ...من کیستم؟
نه جز اینکه در گوشه ای دیگر و در خلوتی بی هیچ کس  که بداند ...ادامه می دهم؟...و خود به خنده دار بودن خویش ...خندیدم!
...
آه که انگار نمیدانی ...دیگر ادامه نمی دهم و یک خط می نویسم و می روم ...: راستش را بگو...چند تا این طوری تقدیر نوشته ای؟ و چند تا مثل من ...گناهکار بی تربیت داری؟!!!
...
هنوز می پرستمت چون بالاتر از من و شعور من بودی که ...نوشتن تقدیر ...کار هرکسی نیست!
" عزیز من "!
...
هشت:
ترومپ!
آرامش اگر درجهان حاکم نشود ...
صد البته ربطی به شما باز ندارد!!!!

نه:
پراید:
لامبورگینی و پورشه ...ورقه بیارین می خوام از تون امتحان بگیرم!
لامبورگینی و پورشه:
چشم!
پراید:
بنویسید:علل سقوط سلسله ی ساسانی چه بود؟
لامبورگینی و پورشه:
بابا علل یعنی چی؟ ...بابا سقوط یعنی بالارفتن!...بابا سلسله ی ساسانی همون هخامنشیه دیگه!
بابا بیوک:
قربون نوه های کنج کاو خارجی ام برم!
ننه خاور:
یعنی شما تو مدرسه چیکار می کنین؟ حلالت باشه حقوقت خانم مددی!" جل الخالق"!
ده:
رهبرم ...
دوست داشتن شما ...عشق است عشق ...
یعنی قربان بالاتر از خودت بروی ...

یازده:
خیالتون راحت که داریم توی هوای پاک زندگی می کنیم!و صد البته همه مون شعر" خوش به حالت کبوتر هرجا بخوای پر می کشی رو " بلدیم!
ولی توی شهر پاک...نه!یعنی زباله رو هرجا بخواهیم میریزم ...و بعد حتی برای ریختن زباله حاضریم هزار بهانه از شخصی تا سیاسی بیاریم !!!
بهش می گی آقا ی محترم چرا زباله می ریزی؟ میگه ما از رئیس جمهور نا راضی ائیم!!!
رئیس جمهور قرار نیست بیاد بالای سر تک تک مون واسه و بگه چیکار کنیم یا نکنیم!و صد البته خودمون بهتر می دونیم وظائف ایشون چیه!
تو شهر بزرگی مثل تهران زندگی خیلی حساسه ...نکن عزیزمن!تمیز باش!بس کن!اه!
دوازده:
امروز از شبکه چهار " باز پخش" برنامه ی " شب شعر " رو دیدم! می تونم بگم از جمله بهترین برنامه های گفتگوئی با شرکت متخصیصین بود ...
 موضوع برنامه " عشق در شعر " بود !و باور کنید که دیدنش به صدتا کلاس دانشگاهی می ارزید ...یه چیزی بود در حد کپسول لیسانس!
دو استاد محترم آقایان جناب دکتر غلامرضا مستعلی پارسا و عبدالحمید ضیائی ...به زیبائی عشق رو معنی و درشعر توصیف و در شعذ معاصر ...تحلیل نمو دند ..
مرحبا!
سیزده:
قبلا در جشنواره فیلم فجر به غایت عصبانیت از فیلم " بمب" نوشتم!
نوشته بودم ...
ولی همانطور که می دانید درسینما رفتن مهم است نه برگشتن ...
چون بی رحمانه زیر آوار می مانید و اگر دههی پنجاهی باشید خاطرات قشنگ قشنگ تان یهو هوار می شود روی سرتان ...مراقب باشید ... این فیلم محدوده ی دیدن ندارد!مخصوصا برای زیر دوازده سال!!!
چهارده:
گنه کرد در بلخ آهنگری...
                                به شوشتر زدند گردن مسگری!
پانزده:
این کمبریج کجاست که میان مارامی بینن!جدیا!

بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 442 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 3:04