اگر بیائی ...من چشم به راه چه کسی بمانم؟

ساخت وبلاگ
یک:
کشتی چشم تو ...که درحال غرق بود  ...
امیدم خدا بود ...امیدم خدا بود ... نه آن نا خدای کشتی ...
دو:
پرسیده بودی ...درس اول عشق را همیشه ...از آخر پرسیده بودی ...
درس اولمان عشق زلیخا ...در س آخرمان ...جدائی لیلی ...
سه:
دریغا که باغبان روی لاله ها مرده بود ...
گل های رز هم از حسادت !روی هم جان داده بودند!
چهار:
گفتی درون گوش من ...صدای ترانه ای !...
صد سال دارمت!" شلیک روز به بمانی"!
پنج:
پینه بسته بود پلک های من ...
از بس که دوخته بودم ...چشم هارا به عشق!
مرد و حقوق بازنشستگی اش رسید...
به تخم چشم های تو ...!!!



شش:
مزار شش گوشه ات ...مدیون عشقتم ...
کس را خبر چو نیست زعشقم ... فدات یا حسین (ع) ...
هفت:
کولاک بود و هیچ کس خبر نداشت که داشتیم می رفتیم زیارت!
گفتم که بر گردیم...گفت خیلی راه آمده ایم و حیف است.جلو تر و جلوتر کولاک تر و کولاک تر ...چسبیده بودیم به صندلی هایمان ...
من اصلا حال خوشی نداشتم تو نگو خدا ...
رسیدیم به فروشنده های زنجیر چرخ!زنجیر چرخ های خوب و مرغوب!گفت بخریم!گفتم که برگردیم چرا چیزی را که داریم باید بخریم ...آن جا که می رویم لابد دیگر از برف قیامت است ...گفت دیگر خریدیم تا بالای اورست هم می توانیم برویم!
رفتیم و رفتیم ...انگار سقف آسمان را از هم جدا کرده بودند ...تا هرچه برف و برف است فرو بریزد...
داشتم چراغ های امامزاده را از دور می دیدم  که پلیس راه نگهمان داشت ...: ببخشید شما از اینجا یک قدم هم نمی تونید جلوتر برید!...ادامه راه ممکن نیست!
اشکمان در  آمد ...شاید خیلی کمتر از آنچه به نظر می رسید راه مانده بود ...حتی به التماس افتادیم ...گفتند که ...امکان ندارد ...گفت از همین جا سلام بدهیم و برگردیم ...سلام دادیم ...دعا کردم و اشک ریزان برگشتم ...
درراه برگشت اوضاع خیلی خراب شد تا آن جا که یادم است یک ماشین برف روب می رفت و ما پشت سرش حرکت می کردیم ...
از برف ها که در آمدیم ناگهان یک رستوران ظاهرا شیک جلو رویمان ظاهر شد ...گرسنه بودیم و احتیاج به استراحت داشتیم تقریبا ساعت ده شب بود ...
حال همه خوب بود ...روز دوم فروردین مردم کجا می توانستند باشند یا شمال یا خارج از کشور یا درحال استراخت!
ولی من در اتاق آی سی یو در حالی که دست هایم بسته بود جز سیاهی و خستگی چیزی نمی دیدم !می خواستم ساعت ها بخوابم !کسی خبر نداشت و نداشت که من یک شب قبل از غرق شدن درسیاهی کجا بودم ...ولی بودم!از قضا دلایل برای نجات بسیار بود ...داشتم خاطراتم را مرور می کردم که گفتم کاش باز هم برویم آنجا برای زیارت ...تنم لرزید که مباد خودش مرا نخواهد و نمی خواهد!...بعد لا به لای افکارسیاهم نوری پدیدار شد که لیلا شاید همان زیارت بود که تورا نجات داد و از کجا معلوم که دلت را خرید و بازهم بخرد ...
می روم بازهم روز برفی ...با ... تا گردنه های دور ... تا بداند جان می دهم و برنمی گردم!
تا بداند من هستم... ونمی گویم جانم را که خرید و می خرد!!!
هشت:
ترومپ!
برکشتی دولت به سمت ساحل عشق ...
خدای می داند که با سیاست چه عشق ها نمی شود خرید!



نه:
پراید:
ببینید می خواهیم بفرستیمتون آمریکا پیش عمه مینی بوس و دائی رضوانی هیولا...
لامبورگینی و پورشه:
ما نمی ریم!
بوگاتی:
یعنی چی؟ همه ی عالم دارن حسودی تونو می کنن!
لامبورگینی و پورشه:
آره!خانم مددی میگه مامان بابا تون مگه عرضه ندارن شمارو تو ایران آدم کنن!که میفرستنون ...
پراید:
شیطونه میگه!
بابا پژو:
راست میگه دیگه!بخاطر یه نمره ریاضی ببین چه بساطی راه انداختی!
ده:
رهبرم...
هر ملت عشقی که بگوئیم ...ایران است ...
ایران که ملت عشق است ...عشق ...آل علی (ع) ست ...

یازده:
تاریخ حافظه ی جمعی ملت هاست و لی ما با این قضیه کاری نداریم ...تاریخ را می خوانیم چون درونش صد ها هزار زن و مرد شجاع و دلیر با خونشان سر نوشت سرزمینمان را رقم زده اند ...می خواهیم با این فکر مریض هم مبارزه کنیم که می گوید تاریخ پولساز نیست!که اگر نبود کاسه ها و کوزه های شکسته امان در زیباترین و مدرن ترین موزه های جهان چه می کرد ....
می خواهیم تاریخمان را بشناسیم که هرکسی نیاید دروغ خودش را جا بزند و برود ...کاش نه از سر افتادگی و نه از سر تقوا ...شهدامان را انقدر بزرگ می کردیم که بچه ها بدانند دنیا بداند که چه ها کرده اند تا تاریخ ما بشود زندگی حال حاضرمان ...
که این فکر مسموماز سر نوجوانان ما بیفتد که تاریخ به ماچه و به چه دردمان می خورد ...
تاریخ عشق است ...
که اگر دشمنانمان را هم بشناسیم ...مباد که تاریخ دوره ی فتحلیشاه تکرار شود که از دست بدهیم خاکمان را ...
زنده باد تاریخ ...و یاد شهدایمان گرامی ...
دوازده:
ممنون بچه ها ... و دوستان گرانقدر که شرمنده می کنید و به یاد من هستید ...
دوستون دارم خودتونم می دونید ...
سیزده:
شاعر تیتر رسول یونان



بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 345 تاريخ : چهارشنبه 28 آذر 1397 ساعت: 1:15