نشد عراقِ غمت را بگریم از دل و جان ...بدل به آه کنم این شکسته‌حالی را...

ساخت وبلاگ

یک:

موضوع:سپیدی موی من و سیاهی موی تو نیست ...

موضوع:دلی ست که جوان تر از سر من فکر می کند!

دو:

ثروتم توی دوچشم تو "هیچ " بود ...

دنیا دنیا واژه که " هیچ" عشق آورده ام به پای تو ...

سه:

صدای قلب تو داشت از ته کوچه می آمد ...

آرام آرام طلوع می کردی توی تاریکی چشم های من ...

 

چهار:

قربانی صدای تو شد اشک های من ...

میمرد وقت شنیدن آسمانی ترین ... " لیلی " دنیا...

پنج:

ابررا قورت بده توی گلویت ...

نگذار باران توی مهرماه ببارد ...

سنگدل!گریه نکن غمت را پنهان کن ...

آنقدر آبی باش!عادی باش !که نگو!

شش:

مزار شش گوشه ات را توصیف نمی توانم کرد ...

وقت دیدار اربعین و بیست میلیون نفر...

 

هفت:

همیشه رفتنی هست ... رفتنی که پشتش اشک باشد و نتوانی جلوی چشمهایت را بگیری و بباری ...توی این دنیا فقط رفتن جانداران نیست که دل آزار ست واشک می آورد گاه رفتن اشیا محو شدن و از بین رفتن شان می طلبد که گریه کنی و زار بزنی ... اشیا گاه مثل سند می مانند ...گلدانی که مادرت با عشق خریده ... لباس ها حتی خیلی چیزهای دیگر و درنهایت عکس ها ...

ما قدیمی ها عکس های کمتری از قدیم داریم و به همین دلیل از بین رفتن اشان آزار دهنده است ...

یک:

توی کتابخانه دارم می گردم بین کتاب های خودم نیست ...

لا به لای کتاب های تو شاید باشد ... دنبال یک نوشته ی کوتاهم ... که ناگهان کاغذ تا شده ای نظرم را جلب می کند ... کاغذ قدیمی ست و دستخط زنانه به تاریخ بر می گردد ...به بیست و اندی سال پیش ...

یکنفراز ته دل برای تو نوشته است ...بلد نبوده خوب بگوید ولی ...درنهایت می خواسته بفهماند که تورا دوست دارد ... شعرهایش عامیانه و همین هاست که همه می خوانند و می دانند ... با این حال فقط درانتهایش نه امضائی است که بتوان شناخت ...دو حرف است ... ف.ز...تمام دخترهای فامیل تان از جلوی چشم من عبور می کنند چه می گویم حالا سال ها گذشته و هرکدام بانوئی شده اند ...نه هیچ کدام ف.ز نیستند ... پس دخترهای همسایه ی مادرت ؟ان ها هم که از ما پیرترند ...بله دانشکده!می خورم لب هایم را تا حرص بیرون نزند که با این همه عشق بعد سال ها چرا نامه را نگه داشته ای مگر چه داشته ولی ... خنده ام می گیرد و دوباره می گذارمش همان جائی که بود ...بعضی  چیزها باید سرجایشان بمانند ... اگر پاره اش کنم شاید تو سال ها دنبالش بگردی و حرص بخوری واقعا امکان ندارد  دردوران جوانی چنین چیزی پیش بیاید؟...

دخترمان جوان شده و این احساسات ممکن است گاهی با ادبیات در بیامیزد ... من نامه را نمی کشم ... من نامه را برمی گردانم و می گذرم ...مثل همهی سال هائی که خبرنداشته ام ف.ز دیگر نیست و تا به حال او هم دنبال زندگیش رفته است ... ف.ز فقط یک احساس نگه داشته شده است بین کتابها ...همین!ولی من زندگی ام!حیاتم!مادرم و عشقم ...

دو:

نمی دانید و نمی توانید مرا درک کنید من همسر یک مجری مشهور تلویزیونم!

همسرم موی درست و حسابی ندارد !چشم هایش ریز و قدش متوسط اشت ولی تا بخواهید خوش بیان است و بخاطر شغلش خوش پوش ....

با اینکه جامعه ی ما با جوامع دیگر در ارزشها و اعتقادات متفاوت است ...ولی با این حال عده ای هستند که صادقانه احساس شان را نسبت به همسر من می گویند :واااای چه مردی!

دوست ندارم بگویم ولی قدیم ها برایم خیلی سخت بود حل شدن این قضیه که یکنفر می تواند برای عده ی زیادی فرد محبوبی باشد و متعلق به یک خانواده هم باشد آسان نیست ... همسرم گاه با دسته گل و هدایائی بر می گشت که کاملا شخصی و فردی بود و من باید این محبوبیت را هضم می کردم ... من تصمیم گرفتم و " دزد" قلب همسرم شدم و چنان این کار را ماهرانه انجام بدهم که بین 80 میلیون نفر سارق ... من دست بالا باشم ... وسایل کار من خیلی ساده در اختیارم بود وزمینه درزندگی ام فراهم شده بود ... یک شب من به چنان اعتمادی در زندگیم رسیدم که شک نداشتم که دیگر کسی بتواند روی دست من بلند شود ...

حالا دیگر احساسات دیگران درمن تاثیری ندارد و عادی شده ...

کما اینکه می دانم خیلی ها از جهت طرفداری و حمایت ابراز علاقه می کنند و این می تواند برای همه افراد مشهور ...نویسندگان نقاشان حتی فوتبالیست ها و ورزشکاران و سایر هنرمندان هم اتفاق بیفتد ...

من می گذرم و خوش حالم و دارم زندگی می کنم ... زندگی من بوی تنفر و حسادت نمی دهد چون نفراول منم ... دنیا این را فهمیده...

تو هم ای نازنین!

قلب های کند پشت سرتورا کنار زدم و قلب تند خودم را به پیش کشیدم ...

هرچند تو پیش قدم بودی ...ولی من با زرنگی فرصت پیش آمده را از دست ندادم ...

دیگران نمی دانند تو واقعا چه کاره ای؟ولی من می دانم که تو بین عده ای آنقدر تافته ی جدا بافته ای که نگو!

نباشیهمه می فهمند ولی هستی همه چیز عادی ست !اوایل دیوانه ی تو بودم وحسادت تنم را خورد و بیمارشدم ولی ... پیوسته درزمان آرامتر درکنار تو حس بهتری پیدا کردم و خوبم ... خوبم نگرانم نباش ...

می توانم ادامه بدهم ... می توانم ... " لیلا"

 

هشت:

ترومپ!

جای هیچ نگرانی ای نمی باشد ...

خوش بختانه ما بسیار فوق تخصص روانپزکی داریم!

نه:

مامان بنز:

پژو یه موسسه هست از من خواسته بیکار نمونم ... روزی بالای 500  هزار تومن خودم را کرایه بدم ...

بابا پژو:

بنزی تو چقدر پول دوستی!یه مهریه توزعفرانیه از من گرفتی دادی اجاره می ری آلمان تو کبری 11 بازی می کنی ...یورو می گیری ...حالا می خوای بری کرایه بازی ...

پراید:

مامان به دردسرش نمی ارزه ...این پولارو یا برای حمل مواد می دن ...یا بعضی ملاقاتهای خفن!تو اعصابشو نداری !می ارزه بقیه عمرت رو تو زندان باشی؟

مامان بنز:

بابا!ماشین عروس!

بابا پژو:

یعنی بعد محرم و صفر؟

بوگاتی:

وای فکرشو بکن!مامان هرروز عین عروسا درستت کنن تو خیابونا بگردونت بوق بزنن!

ناگهان بابابیوک:

عروس!دیگه بسه حرفشم نزن!خودم روزی 500 بهت می دم ولی باید تو خونه خانمی کنی ...

ننه خاور:

ایول!بیوک من به تو افتخار می کنم ...

مامان بنز:

همیشه جلو پیشرفت منو می گیرید ولی باشه!

ده:

رهبرم...

اربعین یعنی زنده ماندن عاشورا ...

ملت حسینی ایران پاینده ...روز عاشورا جاودان ...

 

یازده:

نمی دونم بعضیا چطوری بعضی اطلاعات رو نگه می دارن یا به فرض دسته بندی شون  برای نگهداری اطلاعات  چیه؟فقط می دونم دورو برم تازه از مادرم یا خدا بیامرز پدرم یه چیزائی از گذشته می شنوم که شاخ در می آرم و بیشتر خنده ام میگیره که توی دنیای امروز هشتاد درصد اون چیزائی که قبلا راز بوده اصلا راز نیست ...یکی از موارد خنده دار زندگیم دراین مورد رو براتون می گم:برادرکوچکترم و من بیست سال پیش با خانواده اش جائی رفته بودیم که برادرم با یکی از دوستای صمیمی اش روبروشد که چندین سال با هم دوست بودن ...بعد من رو معرفی کرد و گفت : خواهرم لیلا!دوستش یدفه شوکه شد و گفت:اه ...ببینم مگه تو خواهرم داشتی؟خوبه زن داداشم اونجا بود و گرنه نمی دونم این کشف رمز چه فکری رو تو مغز طرف می انداخت!

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهو دیدیم یه کامپیوتر برای معرفی به ما آوردن...من زیاد خوشحال نشدم چون اصلا با وسایل جدید حال نمی کنم ولی وقتی گفتن چه کارها که نمیشه با هاش کرد عاشق اش شدم ...من اسم این کامپیوتر جدیدرو گذاشتم " مری پاپینز" !

درواقع ما می تونیم بریم توی کهکشان اینور اونور پیاده روی کنیم " مری پاپینز" کارهامونو مدیریت کنه مثلا اگه من یه سری عکس قدیمی از فضارو یا فیلم قدیمی رو بذارم تو کامپیوتر بعد فامیل بخوان از اون راهی که بلدن!بیان ببیننش امکان پذیرهخ!می دونید یعنی چی؟یعنی " مری پاپینز" می تونه اطلاعات جدید منو قایم کنه و اطلاعات قدیمی منو بذاره دم به دست!این طوری فامیلم سرگرم می شن ...منم با بچه ها می رم گردش!آخ جون!مقسی مری پاپینز!

سیزده:

توی پائیز یادم می اید و

کنار دست پنجره می نشیند ...

که چه خوب بود وقتی درخت ها بودند و برگ هایشان می ریخت ...

چه خوب بود که پنجره ی خانه امان رو به خیابان ولیعصر باز می شد ...

چه خوب بود که موش هارا می دیدیم که زرنگ بودند ...

پائیز...

الان کناردست من پنجره است که رو به اتوبان باز می شود ...

صدا صدا صدا ...

وفرقی بین فصل ها نیست ...

چهارده:

یعنی قربون خدا برم !توی دنیا خنده کم نیست ولی امروزه بیشتر جوکارو سیاستمدارا می گن ...بابا جان! تو دنیای امروز که همه می تو نن راحت یه زبون دیگه رو از طریق گوگل یا موبایل یا وسایل دیگه ای که دراختیار شونه ترجمه کنن چرا انقد جک می گید که دنیا بخندن؟1شما نمی گید نماینده یه ملتید ...

نمونه اش رو نمی گم فقط اینو می گم که فرض کنیم همه ی عالم دیوانه ان!دوتا عاقلو انتخاب کردن که زندگیشونو به عهده بگیرن و اداره شون کنن بعد اون دوتا عاقلم بهم دیگه می گن دیوونه!خوب پس اگه همه دیونه ان ...منم می تونم همون کاری رو بکنم که شما دوتا دیونه سرش دعوا می کنید ... بیام!!!!

 

 

بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 186 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:26