زن شیشه ای!...

ساخت وبلاگ

یک:

پرسش من از موی تو چه بود...جز عشق!

خورا به باد داد ...

تا پاسخ مرا ...نداده باشد!

دو:

پیر شدی ولی عشق را فراموش نکردی ...

چون مادرت ...

زنده ماند تا...پیری تو!

سه:

رضا(ع)اگر زندانی نبودم عجیب بود ...

پشت پنجره ها !دعایم ازادی بود...از دنیای خودم!

 

چهار:

می نالم ...

بین مردن و زنده ماندن ...

بین زیست و مرگ ...

که حیاتم ...

خیالی بیش نبود ...

که آمار مرگ مرا فراموش می کرد ...

وزندگی ...مرا چون روح ...حساب!

پنج:

خوردم به صورتت... مثل نسیم و بوسه هاش ...

رد کردی ام ...

انگار عشق را بلد نبوده ای!

شش:

مزار شش گوشه ات را توی دفترم ...

نوشته ام مکان عشق ... یا حسین(ع)... باورم.

هفت:

بعضی ها خوشگل اند و توی صف همیشه از دو بگیر تا هزار خاطر خواه دارند ... برایت پیش امده که خود را دست کم گرفته ای و توی آن ها غرق شده ای و یک نوع عشق تبعیضی را تویش حس می کنی ...برایت پیش آمده ... دنیا یعنی تبعیض عشقی!

یک:

چه فرقی می کرد که تو سفید پوست بودی یا سیاه پوست!بلیط کنسرن آنقدر گران بود که نگو!نشستی ردیف اول و مثل همیشه ساده و عاشق!جای تو درست روبروی خودش بود همان ترانه مشهور که دنیا را دیوانه اش کرده بود ...یک دسته گل گرفته بودی نمی دانم چقدر و قلبت هلوپ هلوپ می زد که بدهی دست خودش و شاید از دستت در برود و بوسش کنی ...

اشکالت می دانی چه بود؟اصلا فکر نمی کردی بین آن همه جمعیت دیگرانی هم هست ...فکر می کردی فقط توئی ...لحظه ای که آمد میان جمع خیلی محترمانه به تو نگاه می کرد و با ادب دسته گل را گرفت و تشکر کرد و تو مبهوت مانده بودی که دیدی سفید برفی کناریت را بوسید و نامزدیش را اعلام کرد ...

حیف!دنیای عشق تو ... توی دلت از تو یک سیاه و ازاو یک سپید ساخت ...تو برایش مرده بودی ولی انگار یک جای دیگر یک دنیای دیگر وجود داشت که تو حق قدم زدن در آن دنیا را نداشتی ...وقتی می آمدی بیرون با چند قطره اشک می خواستی ذهنت را عوض کنی ...ولی ...نشد!

دو:

توی دانشگاه پشت میز نشسته ای و عاشقانه فلسفه ی تاریخ غرب را داری قورت می دهی ...تا پیار سال توی کوهستان میان گوسفندها حال می کردی ...صبحانه شیرو عسل و ناهار جگر می زدی و عصرها با بچه ها سیراب و شیردان میل می کردی ...ولی نمی دانم این رشته فلسفه چه داشت که آمدی وسط میدان و گوی سبقت را از همه ربودی ...از نیچه تا کافکا و از فکو تا فکو شیما!همه را آفرین بودی ...دست استاد درد نکند به تو نمره ی بیست داد به تو که نگاهت می کنم و باورم نمی شود دارم سکته می کنم ...

توی برج بین الملل زندگی می کنم و پدرم مرا برده سرقبر همه ی فیلسوفان جهان چرخانده و تا می توانسته ام از نوجوانی غرب خوانده ام ...باورم نمی شود که تو هجده نمره از من بالاتر شوی ...پدرم راست می گفت فلسفه بدرد من نمی خورد حتی اگر آنقدر بدانم که 6 صفحه پشت ورو بنویسم واستاد انتهای برگه  با قرمز بنویسد ...اراجیف!

شاید تو قربانی فلسفه باشی و شاید هم ...من!ولی حیف از تبعیض عشقی!

سه:

وقتی توی هیئت مدیره به تو رای دادم واقعا از تیپ و قیافه ات و آن شمایل مدیریت که قدیم را به سخره می گرفت خوشم آمد ...حرفهای جدیدی می زدی و گوشه و کنار دم از یکی شدن و برابری می گفتی ...دیگر از تو چه بهتر که بین مهندسین و کارکنان اداری تبعیض قائل نشوی و شرکت قشنگ مرا پیش برانی ...

دو ماه بعد آمدم که ببینمت ...گفتند مشغولی ...گذاشتم به حساب اینکه بین من و دیگران فری قائل نیستی و خوشحال شدم ولی بعد با چشم خودم دیدم که همسر جنابعالی که مرا می شناخت از دفتر شما خارج شد و درحالی که مرا نمی شناخت به کارمندان دیگر توهین کرد و درحالی که به دو منشی جنابعالی تحکم و تهدید می کرد گذاشت و رفت!

تازه متوجه شدم که بین پدرزن جنابعالی و من رابطه ای نبوده جز اینکه تشریف بیاورید و آبروی هردویمان را ببرید!و بخش اداری را توی سر مهندسی بکوبید!

دریغ!که اشک من از درک تبعیض و عشقی که به ساخته هایم داشتم از جمله جنابعالی ... یکهو فرو ریخت!

چهار:

تو هم ای نازنین!

عشق داری و عشق داری که توی اداره یکی را به یکی و توی خانه یکی را یه یکی ترجیح می دهی ...

صد سال است که پایم را با دعوت و بی دعوت انجا که تو مدیرش باشی نمی گذارم تا باورم شود که آنجا تو عاشق دیگری هستی ولی هنر پیشه هم باشی توی خانه عاشق مائی ودیگر ولش کن خیالات تبعیض آمیز عشقی !

دیگر مردم دارند توی سیسالگی می میرند و به درک که با این افکار خودمان را پیر و بعد بکشیم ...

من الله توفیق!

لیلی

هشت:

ترومپ!

خوش تیپ ولی تبعیض داری ...

بین شکستگان عشقی خودت دریواس ...خدانگهدارت!

نه:

مامان بنز:

وای!چقددلم برای خانم مددی می سوزه !بیچاره میگن شوهرش رفته یه زن دیگه گرفته!

پراید:

کی گفته اینوبیچاره شوهرش!یه بار داشته خواهرشو می رسونده خونه شون...بدری خانم نشناختتش فکر کرده کیه!

بوگاتی:

تو از کجا می دنی؟به توچه؟

پراید:

خانم مددی تو ماشین من نشسته بود داشتیم می رفتیم مدرسه...بدری خانم اومد حلالیت بگیره خودش ماجرا رو گفت حتی گفت خانم رو نشناخته بلافاصله بعدش توی جلسه بین 100 نفرم مطرحش کرده!

مامان بنز:

خوب!این زن خانم مددی...جیگرشو درنیاورد ...کتکش نزد ...شکایت نکرد ؟

پراید:

متدرمن!کدوم زن عاقلی یه هم چین حرفی رو تا خدا بزرگ می کنه ...شاید اصلا بدری خانم نادونم نبود!

بوگاتی:

میدونی پراید!کاش به من می گفتی بدری خانمو زیر می کردم ...چی می شد خیلی باشه یه دیه ی ناقص می دادیم تموم می شد می رفت ...بچه هاشم حال می کردن ...

ننه خاور:

وا؟!!!

بابا پژو:

والللا!

ده:

رهبرم ...

دریای عشق جوشید و همه حاضر بودند ...

کاش دنیا می فهمید که ...عشق یعنی چی ...

یازده:

والله چه عرض کنم از دنیا!گاهی آدم خوش لب به اعتراف باز کنه بهتر از اینه که دیگران با آمار غلط حرف بزنن و حالشو بگیرن ...بابا عزیز من ...آه یک کلمه ...اشتباه...کردم تموم شد رفت ...

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهوئی کی اومد و گفت:من که م دونم تو وبلاگ می نویسی آمار مارو می د ی زمینیا ولی به کسی نمی گم!

گفتم:برو بگو!زمینیام مثل من و تو آدم ان!از من و توبیشتر نفهمن کمتر نمی فهمن!من که فرمول و عکس و لباسامونو نمیدونم هزینه های اینجارو بعد آمدو رفتش رو لو نمی دم!فقط رابطه مو خیلی جدی با فامیل ام(بهجت خانم)می گم ...همین!

 

سیزده:

بوی برق!توی سیم ها سوخت ...

ورابطه ی ما داشت توی تلویزیون بهم می ریخت ...

تورا شاید دیگر نبینم ...

سال سگ!بیرون آن قاب حرفه ای ...فقط خواستگار بودی ...

ولی دراجرای زندگی ...واگذار ....

خیالت سوخت ...

و من دارم می روم بیرون توی پارک ملت ...مثل دوران کودکی ...قدم بزنم!

 

 

بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 193 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:35