از صبر و بردباری شما متشکریم!

ساخت وبلاگ

یک:

گریز پای ؛ تا مرز عشق از خود ...

                                            فرار؛ فرار؛ فرار ...

درون من ؛ مرا نمی خواهد تورا چرا ...

                                    قرار؛ قرار؛ قرار!

دو:

روزهای بهاری سرد

روی برف های تیز که باور نیست بمانند ...

پیروز مندانه!

                که رسیده ای به روستا؛ به سال بعد ؛ به قرن جدید!

از درون اشک می ریزی اما

میان شکوفه ها

گذشت باید کرد!

چون کلاغ !!!

سه:

سال نو از میان دستمزدم ... می دزدم!

به اندازه ی یک کفش ؛ برای خودم!

دربحرانی تلخ که هدیه ها برای دیگران اند...

همسر

مادر

پدر

فرزند

خواهر برادرو....

ودرمهمانی شب عید

کفشهایم ؛ سخن خواهند گفت...:

راحت باشید!

من باپیرهنی نمیز و کفشی نو ...سال بعد درخدمت شما؛ هستم!!!

چهار:

بوسه رادر آینه من دیده ام از صورتت

ماه؛ ماه ؛ ماه از تو گرفت ...

ازبس که دردیدارتو ... احساس هست!

پنج:

بهار می شود رفت و درانتهای ایران ...

یک گوشه خوابید

و

توی خواب ...

دست های نامرئی بخت را لمس کرد ...

امید

از چشمه کوهی می جوشد

و توی خواب ...

دست های نامرئی بخت تورا می نوشاند ...

بهارمی شود درانتهای ایران ؛ یک گوشه خوابید

وسررا

روی بالشت دستهای نامرئی بخت گذاشت ...

توی خواب ...

فرداشب ...

تا سال بعد ...خواب خواب خواب !

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) امشب من ...

غرق در نور و عشق می بینم ...

عشق زینب(ع) رقیه(س) سجاد (ع) است ...

کشانده باز مرا سوی تو؛ حسین(ع) حسین(ع)...

هفت:

یک/

از پله های سن بالا می روم ؛ حس غرور عجیبی مرا فراگرفته؛ میان نویسنده های بزرگ جهان و

کشورم ؛ توانسته ام بااغراق درچند دروغ شاخدار؛ آنچه که اصلا وجود خارجی نداشته است؛ بالاترین

جایزه ی ادبی جهان را ببرم!

پول؛ خوشبختی؛و آینده ی بسیار خوبی درانتظار من است ...

روی سن درحالی که صدای کف زدن هاتمام شده؛ من باید چند ثانیه؛ دقیقه؛ بالاخره سخنرانی کوتاهی کنم!

از آنجائی که دروغ بخشی از سیاست کاری من است ؛ می گویم:

دنیا حتما پر است از کسانی چون من که متاسفانه شانس بالاآمدن از چنین پله هائی را نداشته اند!

من؛ باذهن خودم دوستم؛ و نوشتن بخشی از من است؛ انتظار نداشتم شما داستان های مرا باور کنید و حتی بخرید!

اما ... درکل ممنونم!

دوباره صدای کف زدن ها بالا می گیرد و من پائین می آیم و درهمین حال است که خبر نگار جوانی

که بسیار خوش تیپ است از من می پرسد:استاد همین حالا چه حالی دارید؟

ومن که بسیار خوشحالم در پاسخ می گویم:

البته مثل یک سیب زمینی خوشحالم؛ ممکن بود الان داخل شکم یک موش صحرائی باشم ولی درون

شکم نا پلئون بناپارت حس غرور عجیبی دارم!

خبر نگار جوان خوش تیپ می گوید:بسیار سپاسگزارم ولی درکل؛ چه ربطی داشت!

من عبور می کنم!

دو/

یک کم پیرتر و حرفه ای تر برای چند جای مهم دنیا دارم مطلب می نویسم و حسابی پولدارم!

نه اهل جشنم و پارتیو نه اهل رفت و آمد ...یک قصر موروثی دارم و بچه هایم با پولدارهای جهان

ازدواج و همسرم فوت کرده...

در جشن ها و جشنواره ها کمی گریم مرا شبیه خوشگل ترین نویسنده ها می کند ؛ یکی از رازهای

خوشبختی من این است که بلدم ازهمه فرار کنم ؛ کلا دست بالایم و اینها ...

الان دریک کنفرانس ادبی قرار است سخنرانی کنم؛ یک خبرنگار سمت من میآید ؛ انگار چهره اش برای

من آشناست ...

می گوید:استاد؛ آیا نوشتن برای مردم رضایتتان را جلب می کند؟ همین الان چه حالی دارید؟

ومن که بسیار خوشحالم می گویم:البته من مثل یک سیب زمینی خوشحالم؛ ممکن بود الان درشکم

یک موش صحرائی باشم ولی درون شکم ناپلئون بناپارت حس غرور عجیبی دارم!

خبر نگار اخم می کند و می گوید:

استاد25 سال پیش دراولین موفقیت بین المللی تان همین جمله را پرسیدم و شماهمین را پاسخ

دادید؛ عجیب نیست ؟من الان برای روزنامه و سایت خبری چگونه پاسخ شمارا بنویسم ؟

دستم را می گذارم روی شانه اش و می گویم:

پسرم!مطمئن باش که سئوال های تکراری با پاسخ تکراری همراه است؛ بماند جلسه بعد... البته

مشکلی نیست همین هاراهم باصداقت درسایت خود بنویسید!

سه/

دارم بادوستم که از یک کشور عجیب آنور آب آمده بحث می کنم ؛ می گوید :

ما کتابهای شمارا دردانشگاه باعشق تدریس می کنیم ؛ چرا که نوشته های پر تخیل شما برای ما

عجیب است؛ ما در آن کشور حق نوشتن چنین کتابهائی را نداریم ؛ چون ممکن است که باسایر

مسائل در آن جا تداخل نماید ...

با خنده می گویم: جان من؟ مثلا من درکتابهایم به کاخ الیزه حمله می کنم ؛ دیوسفید هستم و به

پاهایم منگوله های قرمز بسته ام ؛ درکشور خودم راحتم ولی درکشورهای آنور آب که اصلا نمی

شناسم مثلا باعث دردسر چه کسی می توانم باشم؟

دوستم می گوید:نپرسید!درسطوح عالی می گوییم ؛ شما که هستید!ولی درسطوح پائین نمی

توانیم!!!

با خنده می گویم: تقصیر ناشران کتاب است لابد!...وچای ام را سر می کشم!

چهار/

همین چندروز پیش مردم!

دخترم درحالی که بلند بلند گریه می کرد می گفت:بابا بیا ببین چه دسته گلهائی برایت فرستادند!

الان جات توبهشته؟

بله من دربهشت بودم!و داشتم باچند نفر که در کشورهای آنور آب به خاطر نشر؛ خواندن یا بحث

درمورد کتاب های من مرده بودند؛ صحبت می کردم ...

یکیشان پرسید:استاد؛ الان چه حسی دارید؟

گفتم: خوشحالم!بهرحال می توانستم سیب زمینی ای باشم که الان داخل شکم یک موش صحرائی

له شده؛ ولی سیب زمینی ای هستم که داخل شکم ناپلئون بناپارت پودر شدم!

او پاسخ داد:این جواب شما تکراری نیست؟

گفتم:

چرا... چراهست و خندیدم!!!

(لیلی جونتون)!

هشت:

بایدن!

من که دردیدن آن یواس تو چشم به راهم ...

پس کو پاس ماهم؛ پس کو پاس ماهم...( پاس تلخیص شده پاسپورت می باشد)!

نه:

مامان بنز:

وای چرا سال تموم نمیشه؟ پیر شدیم رفت!

باباپژو:

این همه سال اومدو رفت ؛ چرا انقدر به این سال حساسی؟!

مامان بنز:

درحس پلنگی خودم؛ سال جدید رو دوس دارم!خیلی پلنگ دوستم!

ننه خاور با پیراهنی پلنگی از دروارد می شود:

بچه ها ببینیدبهم میآد؟ فردا می خوام برم دوبی مهمونی خواهرم پاریس جون؛ گفتیم ابرو جونم بیاد؛ عروس قشنگه نه؟!

باباپژو:

چی از تون کم می شد؛ ماهم می اومدیم؟

بوگاتی:

مام داریم می ریم آپارتمان خودمون؛ من و پراید و بچه ها!

مامان بنز:

خداوکیلی یعنی بعد 120 سال من و پزو باهم تو خونه تنهائیم؟!!!

بابا بیوک:

من تهران می مونم؛ چی هست تو اون دوبی؟ من فرهنگی ام!

ننه خاور:

بیخود!شماهم می آی ؛ اتفاقا تاراخانمم دعوت کردیم جهت آشنائی بیشتر!

بابا بیوک:

من که نمیآم ؛ موارد مشاجره درست میشه؛ با دوستام می خوام برم هرروز پارک لاله ؛ شطرنج...

پراید:

آره؟ نه بابا بابابزرگ ؛ شنیدم پلنگ امسال عید زیاده ها؛ نیایئیم ببینیم پلنگا می خواستن جیگر تون رو بخورن!

ننه خاور:

جهنم بخورن!بمون تهران ...

پراید:

اه؟ پس دعواتون چی شد؟

ننه خاور:

چمدوناشم بسته؛ موارد مشاجره رو چرا نگا می کنی... می آد...

پراید:

اوف!بابابزرگ قهر اینا کردی بیا پیش خودمون!

مامان بنز:

الهی شکر!موارد مشاجره کشیده شده دوبی؛ من موندم و پژو که اصلا هم اهل این حرفا نیست ...

سکوت عمیقی درخانه حکمفرما می شود!

بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 173 تاريخ : جمعه 2 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:22