نه سلامم ...سلام ...نه قیامم قیام ...نه نمازم نماز...نه وضویم ...وضو!

ساخت وبلاگ

یک:
درد دارد دوری ...وتومی پیچی ...بدون اینکه کسی بداند ...
هیچ نسخه ای پیچیده نیست ...برای دردهای ناشی از فراق !...
دو:
صدسال گذشت ...رفته ای برگردی ...
من منتظرم ...پشت همان پرده که پنجره اش دگر نور ندارد ....
سه:
بدبخت شمع جمع شاعران ...که می سوخت ...
هم به روشنایی جمع و هم به سوز سخن ...
چهار:
دیگر حوصله ای نیست برای ورزیدن عشق ...
دیگر هوا آلوده شده ...ما کجا ؟سینما کجا؟پارک کجا؟!!!
پنج:
شوک شده بود و نمی دانست چکارباید بکند...پنجره آشپزخانه را بست ...وگفت:کوچولو بیا ...کوچولو منتظرم ...
نمی دانست خواهر کوچکترش اورا چه صدا می زد ...شاید فی فی انگار اسمش فتانه بود ...
بعد بشکن زد و گفت :من نمی خوام اذیتت کنم ...رفت وپشت مبل ها را زیرورو کرد ...زیر تخت ...حمام ...دستشویی ...ولی نبود ...انگار آب شده بود و رفته بود ...عصبانی شد ...چاقوی آشپزخانه را برداشت ...:تیکه تیکه ات می کنم اگه نیای فیفی بدبخت ...
ولی خسته شده بود و فکر می کرد ...انقدر ارزش ندارد ...چشمش را گشاد کرد و گفت :به جهنم بری بمیری !!!
که ناگهان صدای در اپارتمان شنیده شد و خواهر کوچکتر ش آمد ...بعد از سلام و احوالپرسی پرسید:اذیتت که نکرد ؟
بردیش دست شویی ؟وحشت برش داشت نکند فی فی خرابکاری کند گفت:اه ه ه ه ه ه راستش فی فی نیست...:چی ؟تو عرضه نداری زن و بچه ات رو نگر داری ؟یه همستر نیم کیلویی رو هم نتونستی نگر داری ؟....:چیکارکنم خب رفته درش آوردم ازقفس بعد یدفه ناپدید شد همه جارو گشتم اصلا همه جارو ولی نیست ...میدونی چیه؟خاک برسرمن ...که یهروز از دست طلبکارا اومدم آپارتمان تو...من به چی فکر می کنم تو به چی ...خواهرش جیغ می زد و خانه را بهم می ریخت ولی از فی فی خبری نبود که نبود ...تا اینکه تلفن زنگ زد:
کسی از پشت خط گفت:ازخنده مردیم ...بیائین پایین ...شام آماده ست ...من و پدرتون داشتیم فیلمتون رو می دیدیم!!!چقدراین بازی فی فی رو دوست دارین ...
مهشید مواظب باش آسانسور خرابه راهرو ام تاریکه با موبایل بیایین ...اللهی کنکور شهرستان قبول شین برین ...ماکمتر بخندیم !!!
شش:
مزار شش گوشه ات را نمی برم از یاد ...
برای نذر انگشتر سپیدم را به بارگاه تو تقدیم کردم ...
هفت:
بین ابروهایت ...نگاه کن دراینه ...ببین چشم نمی بینی ؟
چسبیده نگاه من ...آن قدر دوست دارم اخم هایت را ...
هشت:
مثل مرگ تلخی ...نمی شود گذشت از دنیای تو ...
مرا نمی بری ؟نبر!دنیایی که ساخته ام سراسر خاطرات توست ...
نه:
پرایدرا بوسیده ام و صاحبش ندیده هرگز ...
چه اشکال دارد پژو باشی و پیشانی پرایدرا ببوسی !!!
ده:
اگر مارمولک ها بازماندگان دایناسورها یند که براثر سرما و ناسازگاری کوچولو و ظریف شده اند ...مثلا صد سال دیگر نمی شود که انسان هایی دوزیست داشته باشیم؟!!!
یا مثلا با این ثروتی که بعضی هایمان داریم پاشیم بروی م نوک آلپ برای خودمان قلعه بسازیم وازهوای پاک کوهستان بهره ببریم ؟
حیف!فقط اینکه درحال حاضر داریم داغان پاغان می شویم ...و امروز دو خبرشنیدم که ته دلم خنک شد ...اول اینکه پاریس هم غلظت آلاینده دارد و فرداو پس فرداست که خواهر خواندگی اش با تهران اعلام شود و د.م اینکه شهررا مجاری می کنند و کل مغازه ها هم دارند یاری می دهند تا شما درخانه بنشینید و اینتر بازی کنید و حالش را ببرید و هرچی می خواهید کنار دستتان باشد ....
یازده:
باز شد قفل دلم ...عشق بردارببر ....
نه تو دزدی و نه من ...صاحب آن عشق دگر ...
دوازده :
ممنون ...خانه ی مادری بودیم وبعد درخانه اینترنتمان عروس خانم شده بود و جواب نمی داد ...
این هارا دیشب نوشتم و امروز نشر شد ...
مدرسه ها تعطیل نشد تا امثال ی بسوزند و کورتن بخورند و آسم جگرشان را در بیاورد و پیرهایی مثل پدرمن و خانم خ حتی زیر دستگاه هواساز و درون منزل بمیرند ...
صبح ها خدا می داند برای مدرسه ها چند عدد خودرو و موتور راه می افتند خیابان ها ....

بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 257 تاريخ : پنجشنبه 16 دی 1395 ساعت: 7:16