باورنکنی ...خیال خودرا بفرست .....تادرنگرد که بی تو چون خواهم خفت....

ساخت وبلاگ

یک:
آمده ام میان قلب کینه توز تو ...عشق بکارم!
چه دل خوشم؟آمدم بیکار غیر ازاین دیگر چه کارها؟!!!
دو:
منزل ات پشت خیابان پشتی بود ...
باد باید بوی تورا می برد جنوب ...سر از شمال دیوارهای شهر در آوردی ...
سه:
برده اند دلم را بسوزانند ...درونش را به باد دهند ...
بگذار ببرند ...درذهنم یک عشق دیگرهست ...گورهمان دل رسوا!!!
چهار:
خانم ب رئیس بخش پ شده بود وداشت خوب بالا می رفت که آقای ج از او خواستگاری کرد ...
خانم ب که نمی خواست شغل و آینده را ازدست بدهد ازدواجش با آقای ن را پنهان کرد و به آقای ج گفت که پدرش مخالف است ...مدتی گذشت وخانم ب رئیس الفبا شد و انگار هنوز آقای ج ازاو خوشش می امد ...وخانم ب اصلا و ابدا اجازه نمی داد که دم آقای ج و آقای ن بهم بخورد ...
تا اینکه برای مرخصی بارداری وزایمان باید می رفت ...
می دانست آقای ج بسیار شوک می شود وشاید برخورد خوبی پیدانشود بهرحال جانش را میان دستش گرفت ووارد دفتر آقای ج شد ...ناگاه خانم ع را دید که دارد باآقای ج دریک ظرف ناهار می خورد!سلامی ردوبدل شد وآقای ج گفت :...
اه خانم ب شنیده ام که دارید تشریف می برید ؟!!!خانم ب بالحنی آزرده گفت :...نه ...بله ...البته ...برای ...
آقای ج گفت :ببخشید من به هردویتان یک عذرخواهی بدهکارم !!!هم به شما خانم عزیزم ع!!!
وهم به شما خانم ب!!!...خانم ب عزیز ...آن قدر سرو وضعتان آشفته بود که فکر می کردم همسرتان فوت کرده !!!ومی خواستم سایه ای بالای سرتان باشد والان خوشحالم که اشتباه می کردم !!!وشما خانم ع که با وجود سه فرزندمان می خواستید ...کارثوابی انجام دهید!!!
خانم ب یاد پست ومقامش افتاد و خواست سریع برگردد که آقای ج ادامه داد...
:خانم ب این مرخصی نه ماه را بپذیرید ...برای بچه خیلی خوب است ...بچه به مادر احتیاج دارد وبرایش مهم نیست ...مادرش چه شغلی دارد ...الان خانم من مدیر معاملات و مبادلات خارجی ست ...هی می رود وهی می آید ...بچه ها هم مادر بالای سر می خواهند ...ولی من دیگر بازنشسته می شوم تا بچه ها کمبود مادر را حس نکنند ...مگه نه ع عزیز!!!...
ع عزیز دوغ را فرو داد .گفت :آه چه بد ...فقط مسئولین مبادلات و معاملات می فهمندکه کلاه تا کمر رفتن یعنی چه؟!!!مگه نه همسر ؟
...وخانم به رفت ...تا اولین فرزندش را به دنیا بیاورد....
پنج:
بسته ام پای دلم را به ستون مژه هایت ...
استوارست این ستون ...مویی که قلبم بسته است ...
شش:
مزار شش گوشه ات تکیه گاه دل شکستگان است ...
که بیایند ودعاکنند وبخوانند زیارت ...مرهم دل شکستگی هاشان ...
هفت:
دیوانه ام !!!چراکه به دست خط تو عاشق شدم:
نوشته بودیم:عزیزکه نبودم ...و خطتو شکسته نستعلیق!!!
هشت:
مراببر که اینجا برای کوری مثل من ...جای خوبی نیست ...
تاریکی مطلق است ...بعضی کورها نوررا قشنگ حس می کنند !!!
نه:
پراید اللهی از وسط نصف شی!!!
چرا بچه بنز منو زدی ....؟دویست میلیون خرجش کردیم ...
ده:
یارم می آید و اشب عید من است ...
وکسی نمی تواند این خوشی را بگیرد از دل من!!!
یازده:
خوب دیگه حسوی بسه ....له شدی ؟
انقدر بگرد کی زیر اب ات رو زده ...تا رئیس شی!!!
دوازده:
مغول ها در سرزمینی خشک و بی آب و علف جز راهزنی بلد نبودند ...چنگیز خان مغول راهزنان راهدایت کرد و تبدیل به بزرگترین تهدید جهان آن روز شد ...
تمدن چین با احداث طولانی ترین دیوارجهان که حتی از ماه قابل رویت است ...تا توانست مقابل این تهدید ایستاد ...وایران با یک اشتباه نظامی زمینه را برای حمله مغول فراهم کرد ...
این را می خواهم بگویم که روح سرکش راهزن لامذهب وپوچگرای مغول ...با تمدن ایران وآرامش مردم تلطیف شد وچه هنرها و چه مینیاتورها وچه شعرها که گفته نشد ...
مغول ها درایران مسلمان شدند وچون اداره ایران برایشان مشکل بود اداره کشورداری هخامنشیان و ساسانیان را پذیرفتند وبااین که این پروسه سال ها طول کشید ...وبا وجود قتل ها و جنایت هایی که کرده بودند ...درنهایت پیروزی با فرهنگ و تمدن ایران بود ...تمدن ایران ...تمدن آرامی ست وهمین حالای حالا هنرهایی داریم که تا صد سال قبل خوابش را هم نمی دیدیم ...
برای نسل های آینده ...الگوی اسلامی ایرانی باشیم ...


بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟...
ما را در سایت بی شمس رخ تو...!دیگر دلی مانده مرا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9oleeeii3 بازدید : 216 تاريخ : پنجشنبه 16 دی 1395 ساعت: 7:16